وینی دِ پو دربارهی زمزمههایی که هرچند وقت یک بار به گوشش میآمد میگفت: «شعر و زمزمه چیزهایی نیستند که ما پیدایشان کنیم، آنها ما را پیدا میکنند. تمام کاری که ما میتوانیم بکنیم این است که برویم آنجایی که آنها میتوانند پیدایمان کنند» این مقاله دربارهی این است که چطور به دانشآموزان کمک کنیم ذهنشان، آگاهیشان و احساساتشان را بیدار و فعال و تاملگر نگه دارند تا در جایی قرار گیرند که زمزمهها -یا اتصالات مفهومی، ادراکات و ایدههای جدید- پیدایشان کنند.… به خواندن ادامه دهید »
بازی شک کردن و بازی باور کردن: تحلیلی از امر عقلانی
بعضی به طور خاص در بازی شک کردن خوب هستند؛ میتوانند یک تناقض یا یک نقص حتی پنهان را در منطق حس کنند. انگار این افراد عضلهی شک کردن قویای دارند. همین را در مورد بازی باور کردن هم میبینیم: بعضی افراد در دیگری بودن، خوب هستند؛ در دیدن حقیقت در نظرگاهها یا باورهایی خیلی متنوع و حتی متناقض، در استعاره ساختن.… به خواندن ادامه دهید »
کفشدوزان سیاسی
«رادیکالیسم سیاسی کفشدوزان قرن نوزدهم مثالزدنی است. اقسام متنوعی از مورخان اجتماعی این پدیده را توصیف، و فرض کردهاند که توضیحی احتیاج ندارد.» متن پیشرو که نوشتهی اریک هابسبام و جان والاچ اسکات است، میکوشد شهرت قابل توجه کفشدوزان را به عنوان رادیکالهای سیاسی بررسی کند.… به خواندن ادامه دهید »
سیاهچال من لرزید
این کلمات حدود شصت سال پیش، در آمریکا، و توسط مردی سیاهپوست نوشته شدهاند. تکاندهندهترین وجه خواندنش برای من، زنی در ایران، شصت سال بعد، این است که هنوز کلمهبهکلمهاش نه به لحاظ تاریخی بلکه به عنوانی واقعیتی حاضر قابل فهم است. «سرکوب» و «تبعیض» به همان اندازه که واقعیاتی تاریخی هستند، قصهی حال حاضر جهان به هزار و یک روایت است.… به خواندن ادامه دهید »
دستان برخوردار
معلم کلاس چهارم من نه تنها هدیهی زیباییشناسانهی فراموشنشدنیای به دستهایم داده بود، بلکه در من کنجکاوی مستدامی را نسبت به ناشناختهها برانگیخت. هیچ کدام اینها در کتابها نبود؛ هیچ برنامهی پرهزینهی آموزش علوم یا هیچ طرح درس مدبرانهای که با زحمت زیاد توسط متخصصانی دور از آنجا تهیه شده باشد، در کار نبود. در عوض خانم کولبرگ جانمایهی کارش را دریافته بود. او یک فرصت ایجاد کرده بود.… به خواندن ادامه دهید »
من از تو یاد نخواهم گرفت
در طول حرفهی معلمیام کودکانی را دیدهام که انتخاب میکنند بعضی مهارتها، ایدهها، طرز فکرها، نظرات و ارزشها را یادنگیرند. در ابتدا من هم یادنگرفتن را با شکست و ناتوانی اشتباه میگرفتم. وقتی بچههایی در کلاسم بودند که به شکل قابل توجهی در خواندن عقب بودند، فکر میکردم آنها نتوانستهاند یاد بگیرند چطور بخوانند. بنابراین در برنامههای آموزشی، روابطشان با معلمان و دیگر بزرگترها، و در وضعیت اجتماعی اقتصادی زندگیشان دنبال دلیل این شکست میگشتم. میپنداشتم که اشتباه با متن مواجه شدهاند، یا نمیدانند چطور اشکال کارشان را پیدا کنند و یا خوب آموزش ندیدهاند.… به خواندن ادامه دهید »