از طرف دیگر، بازی باور کردن بر این باور بنا شده که خود شخصی هر کس قابل حذف نیست: عینیتگرایی محض غیرممکن است. از آنجایی که گریزی از تاثیر نفع شخصی نیست، تمرینی مداوم دارید برای حس کردن نفع شخصیتان و به کار گرفتن نفع شخصی افراد دیگر. به جای اینکه تلاش کنید مدلهای ترسیم و تخمین را در ادراک و تفکر به حداقل برسانید، بازی باور کردن در تلاش است کمک کند که از آنها بهرهبرداری کنید: مدام از شما خواسته میشود که ادراک آن دیگری را ترسیم کنید، به جای او تخمین بزنید.
- دومین خطای طبیعی بشر، خود را پیش افکندن است: تصور این که چیزی را خارج از خودتان میبینید در حالی که چیزی آن بیرون نیست و تنها آن را از درون پیش افکندهاید. اگر فکرتان مشغول غذا باشد، احتمالا همه جا غذا میبینید. این اتفاق میافتد چون تفکر و ادراک نه تنها اعمالی سازنده اند بلکه بر اساس ساختههای قبلی میسازند. آنها درواقع دستهبندیهایی از مواد جدید هستند بر اساس دستههای موجود قبلی. ما تنها آن چیزی را میتوانیم ببینیم که در حال حاضر میفهمیمش و در نتیجه تنها قادر به دیدن آن چیزهایی بیرون از ذهنمان هستیم که داخل ذهنمان وجود دارند. به این ترتیب همیشه احتمال میرود که دربارهی چیزی جدید اشتباه کنیم: به این شکل که آن را شبیه چیزی آشنا ببینیم یا اینکه اصلا نبینیمش.
بازی شک کردن سعی میکند از خود را پیش افکندن دوری کند. دائما تلاش میکند دنبال اشتباهات ناشی از این امر بگردد و تمرین میکند که خود را حذف کند. اما خصوصیت اشتباههایی که از خود را پیش افکندن ناشی میشوند این است که تا وقتی از سیستم خارج نشوی و از زاویهی مدلی کاملا متفاوت به آن نگاه نکنی، خودشان را نشان نمیدهند. نمیتوانید بفهمید که دارید خود را پیش میافکنید، مگر این که موفق شوید از منظری متفاوت به آنچه پیش رو دارید نگاه کنید؛ منظری که ناگزیر در ابتدا اشتباهتر به نظر میرسد هرچند نهایتا میفهمید که درستتر است.
بازی باور کردن بر این ایده استوار است که گریزی از خود را پیش افکندن نداریم چون این تنها سازوکار موجود ما برای شناختن و دیدن است؛ ایراد نه از خود را پیش افکندن، بلکه از نامنعطف و محدود بودن در این امر است. خوب برخورد کردن با چیزهای تازه معنیاش این نیست که ذهنتان را از همهی دستهبندیهای قبلی خالی کنید -این صرفا حماقت است- بلکه تلاشی بر این است که از دستههای قدیمی چینشهایی جدید و اصیل بسازید. بازی باور کردن تمرینی دائمی است برای وا داشتن ذهن به این که آنچه را جدید، متفاوت و بیگانه است ببیند و دربارهاش فکر کند.
بازی شک کردن بر مدلی از شناخت تاکید دارد که اساسش بر فرق گذاشتن است: چیزی را به عرصهی آزمایش میگذاریم تا ببینیم آیا خواستنی است یا نه. به نظر میرسد این طریق بر مدلی دوربینی و قالبی ادراک تاکید میکند: دادهای را بر اساس یک مدل سنجیدن.
بازی باور کردن بر مدلی از شناخت تاکید دارد که بر مبنای سازندگی، خود را وقف کردن، و درگیر شدن است: چیزی که مایکل پولانی12 «تراکنش امانی»13 مینامد. ادراک، خود پیشافکنیای کنترلشده است. اولریش نیسر14 خاطرنشان میکند که هیچ تفاوتی بین باور کردن و توهم زدن به لحاظ فرآیندی وجود ندارد. هرچند یکی درست و دیگری نادرست است، هر دو شکل یکسانی از ساختن با محرکهای اطلاعاتی بر مبنای دستههای پیشین هستند.