باور کردن و شک کردن به مثابه دیالکتیک
هر دو طریق روشهایی قدرتمند و مهم برای رسیدن به حقیقت هستند، اما لازم است که خوب به کار گرفته شوند. فقط با به کار گرفتن عضلهی باور کردن یا شک کردن به سادگی نمیتوانیم از اشتباه پرهیز کنیم. هر یک از این فعالیتها برای این که به پتانسیلش برای رسیدن به حقیقت دست پیدا کند، باید درون سیستمی با مراحل متعدد به کار گرفته شود. حساسیت عضلهی شک کردن به ناهنجاری تا وقتی که قوانین منطق را به کار نگیرید، ادعاها را به انواع شکلهای ممکن به گزارههای منطقی تبدیل نکنید، خودتان را رها نکنید، به خصوص در آن ادعاهایی که به نظر معقول میآیند شک نکنید، و ادعاهای مخالف را وا ندارید که با هم بستیزند، قابل اعتماد نخواهد بود. به طور مشابه، توانایی عضله باور کردن هم تا زمانی که آن را در ساختاری منظم و با دنبال کردن قوانینش به کار نگیرید، قابل اعتماد نخواهد بود: بحث نکنید؛ همه چیز را باور کنید، به خصوص آنچه را به نظر عجیب یا ناخوشایند میآید؛ تلاش کنید خودتان را در قالب افراد یا ادراکاتی دیگر قرار دهید؛ ادعاها را با استفاده از استعارههای خودتان تغییر دهید تا بتوانند به درونتان راه یابند؛ و مهمتر از همه، لازم است افراد دیگری را وا دارید که این کار را با شما انجام دهند، و در طول زمان این کار را بکنید.
خلاصه این که من فکر میکنم هر دو طریق باید به مثابه دیالکتیکهایی دیده شوند: عرصههایی برای آزمون، بازار، یا آزمایشگاه. اینها فرآیندهایی هستند که عامدانه از قدمهای متعددی تشکیل شدهاند و طوری چیده شدهاند تا خوداصلاحگر باشند تا به این ترتیب بر تمایل طبیعی ذهن بشر به اشتباه کردن غلبه کنند.
فایدهی داشتن یک گروه در بازی باور کردن این است که افراد به یکدیگر کمک میکنند چیزهای بیشتری را باور کنند، چیزهای بیشتری را تجربه کنند، و بنابراین از تمایل به رسیدن به کوچکترین مخرج مشترک در یک نتیجهگیری اکثریتی فاصله بگیرند. برای مثال فرض کنید به نظر بیشتر افراد یک گروه ادعاهای ۴ و ۵ باورپذیرتر میآیند و احتمال بیشتری میرود که درست باشند. و برای همه غیرممکن است که مورد ۸ را باور کنند. اما یک نفر هست که هرچند به خوبی میتواند ۴ و ۵ را باور کند، ۸ به نظرش بهتر میآید و حقیقت بیشتری در آن مییابد. فرآیند اصلی در بازی باور کردن این است که این فرد به دیگران کمک کند باور او را داشته باشند و ادعای شماره ۸ را تجربه کنند. او میتواند به بقیه از اینکه چه میبیند بگوید، و به آنها کمک کند خودشان را در آن باور قرار دهند. ممکن است آن ادعا، مورد خیلی خوبی باشد ولی این خوب بودنش تنها زمانی فهمیده میشود که از بحث کردن پرهیز کنیم و تلاش کنیم آن را بپذیریم و تایید کنیم. به این ترتیب وجود یک گروه و تاکید بر وقف کردن خود، خود را پیش افکندن، و تایید، اهرمی میشود برای پرهیز از اشتباهات وسوسهانگیز معمول و رسیدن به حقیقتی که مبهم و دور از دسترس است.