بازی شک کردن و بازی باور کردن: تحلیلی از امر عقلانی

دقیقا همین اتفاق در یافتن معنا در مجموعه‌ای از کلمات می‌افتد. چون کلمات مملو از حشو و ابهام هستند (که البته این امر به عنوان یک وسیله ارتباطی می‌تواند خیلی هم مفید و موثر باشد)، یک گفته می‌تواند فرضا از هفده کلمه تشکیل شده باشد که هر کدام سه یا چهار معنی را در بر داشته باشند. هنگام گوش دادن، ناچارید معناهای ممکن بی‌شمار اجزای کلام و حتی معنای کلی را معلق در هوا نگاه دارید تا نهایتا کلی را پیدا کنید که به بهترین وجه معنادار به نظر می‌رسد. خواندن و گوش دادن مانند دیدن است: باید گشتالتی را بسازید که بیشترین یکپارچگی را در عرصه‌ی معنایی مبهمی می‌سازد. پیدا کردن توضیحی برای مجموعه‌ای از اطلاعات هم نوع دیگری از این کار است.

بازی شک کردن در گشتالت‌سازی یا توضیح‌سازی تنها وقتی کار می‌کند که دو قانون مخصوص را به کار بگیرید: ۱) تنها یک گشتالت یا یک توضیح مجاز است و باید از همه اطلاعات برای ساختن آن استفاده شود. ۲) هیچ گشتالت یا توضیح درستی نباید با دیگری در تضاد باشد. اگر این قوانین را به کار بگیرید، قانون تناقض به خوبی کار می‌کند: می‌توانید با نشان دادن این که یک گشتالت یا توضیح از همه‌ اطلاعات استفاده نمی‌کند یا با گشتالت یا توضیح درست دیگری در تضاد است، آن را ابطال یا رد کنید.

اما فکر نمی‌کنم لازم باشد این قوانین به خصوص را به کار بگیریم. در واقع فکر نمی‌کنم در مواجهه با جهان فیزیکی یا حتی در تلاش برای خواندن یک قطعه‌ی ادبی از این قوانین استفاده کنیم. مجموعه اطلاعات اندکی هستند که به تمامی با تنها یک تفسیر، توضیح داده شوند؛ حوزه‌های خیلی کمی محدود به یک گشتالت هستند.

افسانه‌ی موش‌های آزمایشگاهی

همان‌طور که افلاطون افسانه‌ی غار را به عنوان تصویری برای زندگی انسان مطرح می‌کند، من هم افسانه‌ی آزمایشگاه روانشناسی تجربی را به کار می‌گیرم. ما مانند موش‌هایی هستیم که آموزش داده شده‌اند مستطیل و یا دایره ببینند. اما وقتی یک بیضی نشانمان می‌دهند، چه بر سر ما می‌آید؟ اگر بیضی کشیده و با گوشه‌هایی نسبتا زاویه‌دار باشد، آن را مستطیل می‌بینیم. اگر گرد و ملایم باشد، دایره‌اش خواهیم دید. ما بیضی نمی‌بینیم. بیضی‌ برای ما وجود ندارد. افسانه‌ای هم هست که به ما کمک می‌کند بفهمیم فیزیک‌دان‌ها وقتی از نور با عنوان «موج/ذره» حرف می‌زنند از چه حرف می‌زنند: هرچند آنها هنوز بیضی را اختراع نکرده‌اند، اما لااقل احساس می‌کنند باید آنچه را می‌بینند دایره/مستطیل خطاب کنند.

باید دقت کنیم دلیل اینکه فیزیک‌دان‌ها احساس می‌کنند باید چنین کاری کنند، این نیست که از منتقدان ادبی یا دانشمندان علوم سیاسی باهوش تر‌ند، بلکه این است که در حوزه‌ی کاری آنها بازی شک کردن بهتر جواب می‌دهد: آنها می‌توانند ادراکاتشان از نور را تبدیل به ادعاهایی قابل نفی کنند (یا اقلا قابل نفی‌تر از ادعاهای مربوط به ادبیات)، بنابراین می‌دانند که دارند به فقط یک دایره یا فقط یک مستطیل نگاه نمی‌کنند –نور فقط موج یا فقط ذره نیست. آنها می‌توانند قانون تناقض را وا دارند به خوبی کار کند تا مجبور شوند این نوآوری -موج/ذره- را داشته باشند. امیدی هست که اگر همین راه را ادامه دهند، بالاخره بیضی‌ای را که تمام مدت به آن نگاه می‌کردند «اختراع» کنند.

اما برای نقد ادبی یا در علوم سیاسی، ادعاها درباره‌ی این که آیا دارند به مستطیل نگاه می‌کنند یا به دایره تا ابد می‌تواند ادامه پیدا کند، چون هیچ قانونی برای اثبات یک اشتباه وجود ندارد: هیچ گروهی نمی‌تواند مثل فیزیک‌دان‌ها که نشان دادند در مورد هر دو مدل موج و ذره به تنهایی اشتباهی وجود دارد، نشان دهد که اشتباهی در مورد مدلی دیگر هست. افراد همین‌طور به دیدن مستطیل و دایره ادامه می‌دهند تا وقتی که احساس کنند لازم است بازی باور کردن را پیش بگیرند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *