تنها راهی که شما از آن طریق ممکن است بفهمید X غلط است این است که تا جای ممکن تلاش کنید Y را باور کنید. اگر باور کردن را بلد باشید، در جایی میبینید که Y بیشتر درست است. دقیقا مانند اسب و سگ. شما موفق میشوید بخش بیشتری از متن را با Y ببینید و پیوستگی و وضوح بیشتری هم حس میکنید.
این همان نیروی عضله باور کردن است: باور به دو چیز و اعتماد به این حس که یکی بهتر از دیگری است. اما تا وقتی که به هر دو باور نداشته باشیم، هیچ نیرو و هیچ اعتماد افزودهای وجود ندارد. دوباره موقعیت نمونه را در نظر بگیرید اما این بار خود را در وضعیت پیچیدهتری بگذارید: با جواب درست شروع کنید؛ شما به Y باور دارید. اما البته نمیدانید که درست میگویید. سوال اینجا این است که چطور میتوانید شناخت قابل اعتمادی به دست آورید که بر آن اساس بگویید Y درست است. تنها راه، بازتولید همان موقعیت نمونهی قبلی است. باور شما به شما به Y تنها در صورتی قابل اعتمادتر میشود که بتوانید خودتان را وا دارید X را باور کنید. اگر واقعا بتوانید این کار را بکنید و بعد به Y برگردید و به نظرتان بهتر برسد، سرانجام آن نیرو را پیدا کردهاید. شناخت شما از Y حالا قابل اعتمادتر است.
با اجرای این رقص کوچک غریب با خودتان، بازی باور کردن را پیش گرفتهاید. افرادی که قضاوت خوبی در حوزههایی مثل ادبیات دارند -آنجاها که نقض کردن تقریبا غیرممکن است- به این خاطر متمایزند که باورکنندگان خوبی هستند. آنها به حقیقتهای بیشتری میرسند چون میتوانند به چیزهای بیشتری نسبت به ما باور داشته باشند. و آنها را بهتر هم باور دارند، واقعا باور دارند: در همان موقعیت فرضی اگر در باور به X یکدل نبودید، اگر فقط سعی داشتید آن را باور کنید تا باورتان به Y قویتر شود، آن وقت ممکن است حقیقتی را در X از دست داده باشید. چون در واقع X میتواند درست و Y غلط باشد و آن وقت شما به اشتباه به Y باور خواهید داشت، تنها چون در باور کردن خیلی خوب نبودهاید.
بعضی به طور خاص در بازی شک کردن خوب هستند؛ میتوانند یک تناقض یا یک نقص حتی پنهان را در منطق حس کنند. انگار این افراد عضلهی شک کردن قویای دارند. همین را در مورد بازی باور کردن هم میبینیم: بعضی افراد در دیگری بودن، خوب هستند؛ در دیدن حقیقت در نظرگاهها یا باورهایی خیلی متنوع و حتی متناقض، در استعاره ساختن.
یکی از تفاوتهای این دو بازی میتواند از اینجا بیاید که بازی شک کردن با مجموعهای از چیزها سر و کار دارد (برای مثال همهی Xها) در حالی که بازی باور کردن به چیزهای به خصوص و منحصر به فرد میپردازد (برای مثال، همین گفتهی به خصوص، که همسان گفتهی دیگری نیست). وقتی با گزارههای فراگیر سروکار دارید (همهی Xها یا همهی Yها)، تنها یک دکمهی موثر برای فشار دادن دارید: نفی. تنها کار قابل اعتمادی که با یک گزارهی فراگیر میتوانید بکنید، که دانشتان را در این باره که درست است یا غلط افزایش میدهد، تلاش برای رد آن است. اما وقتی با یک گزارهی معنایی، یک چیز مشخص و منحصر به فرد کار میکنید، تنها آن دکمهی دیگر است که میتواند کمکتان کند: تایید. تنها چیز قابل اعتمادی که میتوانید با چنین ادعایی انجام بدهید، تنها کاری که میتوانید برای افزایش دانشتان دربارهی اینکه آیا آن یا این معنا در این متن وجود دارد انجام دهید، این است که تلاش کنید در آن ادراک شریک شوید، آن تجربهی معنایی را داشته باشید.
سنگبنای بازی باور کردن این اصل است که اشتباهتان هرچه که میخواهد باشد، تنها راه شما برای تصحیح آن از طریق تایید کردن، باور کردن و نجنگیدن است. دو اشتباه ممکن اینجا کوری یا خود را پیش افکندن10 است. اگر دچار کوری باشید، یعنی نتوانید معنایی را که آنجا هست ببینید، به وضوح تنها درمان شما این است که همان دور و بر بگردید و تلاش کنید ادعاهای معنایی را ببینید تا اینکه بالاخره موفق شوید آنها را ببینید.
اگر دارید خود را پیش میافکنید، یعنی معنایی را میبینید که در واقع آنجا نیست و شما آنجا گذاشتهایدش، تنها امید شما همچنان این است که حول آن بگردید و تلاش کنید دیگر ادعاها را باور کنید تا جایی که به دید بهتری دربارهی آن متن دست یابید و از گمراهی بیرون بیایید. درست است، امکان اشتباه هم وجود دارد اما این فرآیند تصدیقی تنها امید شماست. درکی بالاتر از یک متن در واقع شما را از شر توهمتان راحت میکند.