حالا به عنوان معلم نیز دوباره متوجه شدهایم که وقتی به تاملات یادگیرنده علاقمند هستیم، خود یادگیرنده نیز به افکار خودش علاقمندتر میشود. ضمنا فهمیدیم که باید به جای افکار خودمان بر افکار یادگیرنده به عنوان موتور محرک حیات فکری کلاس، متمرکز باشیم. تا حدی به این خاطر که یادگیرنده در چنین حالتی بهتر میتواند فکر کند؛ تا حدی هم به خاطر این که ما با توجه به اینکه آنها چه فکر میکنند، میتوانیم بفهمیم به عنوان معلم چطور از دانش موضوعیمان استفاده کنیم، چه منابع جدیدی فراهم کنیم، چه سوالاتی بپرسیم.
این دو جنبه دربارهی اینکه چطور از دانشمان استفاده کنیم روشی اثرگذار برای کمک به یادگیری افراد است: به جنبههایی از موضوع که با دقت انتخاب شده تکیه کنید، و با دقت به ایدههای یادگیرنده دربارهی آنها گوش دهید.
آموزش با رویکرد کندوکاو انتقادی میتواند پیچیده باشد. و معمولا با آنچه از معلم انتظار میرود انجام دهد بسیار متفاوت است. برای مثال، در این رویکرد سعی میکنیم درگیر سوالاتی جذاب شویم بدون این که راهحلی مشخص برای آنها در ذهن داشته باشیم؛ [بر خلاف آنچه مرسوم است] ما از دانشمان برای از بین بردن اختلاف نظرها و رسیدن به یک نتیجهگیری مشترک استفاده نمیکنیم. مثال دیگر اینکه ما معمولا فعالیتها، ایدهها یا محتوایی را معرفی میکنیم که شبیه تانژانت به نظر میرسند؛ یعنی نه برای جزئی و مشخص کردن، بلکه اتفاقا در راستای گستردهتر کردن موضوعی است که دانشآموزان قرار است با آن درگیر شوند.
مقالات این مجموعه هم پیچیدگی و هم شیوههای پاسخگویی اغلب همراه با شگفتی ما را نشان میدهد. این روایتها نشان میدهد چطور معلمان به شکلهای مختلف از دانششان استفاده میکنند، بدون این که کاری را که در واقع مسئولیت دانشآموزان است بر عهده بگیرند؛ بدون اینکه قدرت و اختیاری را که در واقع به دانشآموزان تعلق دارد از آنها بگیرند. لازم است این مقالات دقیق خوانده شوند تا بفهمیم چطور رفتارهایی خلاف غریزه و آگاهانه از سوی معلم میتواند به یادگیری متفاوتی برای دانشآموزان منجر شود…. معلم/نویسندههای این مجموعه با استفاده از دانششان بین دانشآموزان و موضوعات ارتباط برقرار میکنند؛ حالا چه با دانستن این که در قدم بعدی چه محتوایی را در اختیار دانشآموزان قرار دهند یا با جلب توجه بچهها به پدیدهای که ارزش فکر کردن بیشتری دارد و یا با مطرح کردن سوالی که میتواند دانشآموزان را بیشتر درگیر موضوع کند.
هر سه نویسنده/معلمی که آثارشان در این مجموعه موجود است کاملا در درس دادنشان حاضر هستند. هر سه توجه جدی به آنچه دانشآموزانشان انجام میدهند و میگویند نشان میدهند، و با محتوای مناسب، تشویق، یا سوالاتی در مراحل بعدی به آنها پاسخ میدهند. معلمان خودشان را بین محتوای موضوعی و یادگیرنده قرار نمیدهند و تلاش نمیکنند با گفتن یا نشان دادن یادگیرندگان را متقاعد کنند آن چیزی را ببینند که خود معلم میبیند. در عوض، به عنوان معلم افکار یادگیرندگان را محترم میشمارند و تشویقشان میکنند بیشتر فکر کنند، چون میدانند ایدهها وقتی شکل میگیرند که یادگیرنده به فکر کردن دربارهی موضوع و تجربه کردن ابعاد بیشتری از آن ادامه میدهد. در این مقالات، مطالعه دقیق گفتگوهای معلم و دانشآموزان روشهای مختلفی را نشان میدهد که معلم از آن طریق از ظرفیتهای خود دانشآموز حمایت میکند؛ و این تنها چیزی است که میتواند یادگیری را در دانشآموز به پیش براند. (خواننده همچنان خواهد دید که معلمان هم چالشهای خودشان را برای این که به اندازه کافی نسبت به کار دانشآموزانشان باز و پذیرا باشند، دارند).
بدون یک سلطهی بیرونی که قاضی افکارشان شود، بدون پیشبینیهای یک حسگر بیرونی، دانشآموزان توانایی قضاوت و ارزیابی را در خود شکل میدهند. به بیان مکدانل، «دانشآموزان ساختارهای جهان را میبینند و ظرفیتهای خودشان را به عنوان معنا-ساز شناسایی میکنند.» (مکدانل، ۲۰۰۹).
این معلم/نویسندهها موضوعات درسی خودشان را عمیقا میشناسند و زمان قابل توجهی را صرف آمادهسازی محتواها و فعالیتهایی برای پیشبرد درگیری دانشآموزان با موضوع میکنند. این که هر معلمی چنین کاری بکند انتظار زیادی است. اما این همان چیزی است که طراحی آموزشی باید باشد، و در مواردی که در اینجا مستند شدهاند، هست. از طریق این مقالات، خواننده با ساختار و جزئیاتی برای آموزش این موضوعات به شیوهی کندوکاو انتقادی آشنا میشود. و در صورتی که خواننده علاقه و زمان کافی برای طراحی آموزشی در مباحث دیگر را داشته باشد، احتمالا این مثالها میتوانند کمککننده باشند. (ر.ک. داکورث، ۲۰۰۱)
ما دریافتهایم که کندوکاو انتقادی در کلاس کمک میکند دانشآموزان با جنبههای مختلفی از موضوع عمیقا آشنا شوند، و آمادهی چیزی شوند که من «داشتن فکرهای بکر» مینامم. (داکورث، ۲۰۰۶). هیچ کس نمیتواند خودش را وا دارد شعر یا آواز زیر لبی یا ایدهای جدید داشته باشد. به همین ترتیب کسی هم نمیتواند دانشآموزان را مجبور کند افکاری داشته باشند که قبلا نداشتهاند؛ اما میتوانیم آنها را آماده کنیم، میتوانیم آنها را به جایی ببریم که ایدههای جدید بتوانند پیدایشان کنند.