کفاشی به وضوح شاخهی زیردست بود و واژهی مورد استفاده برای آن (در انگلیسی) برای هر کار کمکیفیتی استفاده میشود. با این حال خط بین این دو به خصوص در زمانه و مکانهایی (مثلا قرن هجده آلمان) که تقاضای زیاد با عرضهی بیشتر مواجه میشد، غیرشفاف بوده و است.۷۶ زندگی کردن فقط با تولید کفش برای بیشتر افراد به سختی ممکن بود. درواقع پیشفرض این بود که تولیدکنندگان، تعمیر هم میکنند. بنابراین گفته شده که رسیدن به درآمدی «معقول» (۹۱ سکه طلا در سال) یک استادکار «باید روزی یک جفت کفش جدید بسازد یا سه جفت کف و دوخت انجام دهد و همچنان هم وابسته به پرداختی مشتری بماند.» بنابراین تعجبی ندارد که در قرن هجده و نوزده این کلمه میتوانست به دو شکل در انگلیسی به کار گرفته شود.۷۷ در فرانسه کلمهی cordonnier هم معنای تولیدکننده و هم تعمیرکنندهی کفش میدهد؛ همان طور که schuster در آلمانی روزمره کاربرد دارد، هرچند برای این که قیمت و کلاس بالاتر کار را نشان دهند از کلمهی schuhmacher استفاده میکنند.۷۸ و البته بیرون از شهرها که شدیدا تحت کنترل مالیات بودند و به تدریج ضعیفتر می شدند، چطور ممکن بود ساختن و تعمیر کفشها را کاملا جدا از هم نگه داشت؟
تقاضای گسترده برای کفشدوزان و تعمیرکنندگان متخصص، انحصاری کردن حرفه را برای شهرها بسیار سخت کرد. به سختی ممکن بود تعمیرکفش روستایی ممنوع شود و با وجود این که این نوع کفاشی فارع از مالیات بود و صلاحیتی هم نمیخواست، تقریبا همیشه به شکلی آن را از کفشدوزان یاد میگرفتند. هیچ راهی برای جلوگیری از این که کفاش یک محل تامینکنندهی نیاز محلی برای تولید کفش هم باشد، نبود؛ به خصوص برای آن نوع کفش سادهی مخصوص کار و تا پیش از ظهور تولید و توزیع بزرگمقیاس. بنابراین کارگران ماهری که شانس کمی برای استادکار شدن در صنف کنترلشدهی شهری داشتند، ممکن بود تمایل داشته باشند کسب و کارشان را در روستا یا نواحی حاشیهای به پا کند. تمایلی روزافزون به این کار در آلمان اواخر قرن نوزدهم به چشم میخورد. در ۱۸۴۰ وقتی قانون منع کفشدوزان در نواحی روستایی (به عنوان گروهی مجزا از کفاشان) در نواحی ساکسونی لغو شد، و در هر روستا یک استادکار تنها (بدون کارآموز) اجازهی کار پیدا کرد، تعداد قابل توجهی از کفشدوزان روستایی سربرآوردند.۷۹ حدس معقولی است که بسیاری از آنها تنها عنوان رسمیشان را تغییر دادند.
از سوی دیگر هیچ خط مشخصی بین بهترین و متخصصترین کفشدوز و یک کفاش متوسط وجود ندارد. جمعیت زیاد این صنف میگوید که باید بخش زیادی از آنها افراد حاشیهای باشند که فقط باپیشهشان (به خصوص تعمیرکاران کفش) نمیتوانند زندگی را بگذرانند؛ کفاشان روستایی آلمانی از این راه تنها نیمی از درآمدشان را به دست میآورند. دادههای مربوط به عصر پیشاصنعتی به راحتی پیدا نمیشوند اما یک حساب و کتاب ساده برای یک روستای سوابی در قرن ۱۹ نشان میدهد که به خاطر ناکافی بودن تقاضاها در آنجا، یک کفشدوز نمیتوانست به طور میانگین بیش از هفت جفت کفش در سال بدوزد.۸۰ پس برای بیشترآنها این حرفه نمیتوانست بیش از یک منبع درآمد کمکی باشد و احتمالا جز این هم نبود. بنابراین شهرت این صنف به فقر مبنایی داشت، با این حال دلیل این همه پرجمعیت بودن آن مشخص نیست. شاید بخشی از آن به خاطر ارزان بودن ابزارها و امکان انجام آن در خانه باشد؛ همچنین این واقعیت را هم که کفشدوزان از بیرون حلقهی خانوادگی وارد حرفه میشدند باید در نظر داشت. چاپچیها و شیشهکارها ادامهی کار را به پسران خود، خویشانشان و بعضی بیرونیهای دارای امتیازات خاص میسپردند؛ کفشدوزها به ندرت چنین میکردند.۸۱ در نتیجه کفشدوزها نه ورود به حرفه را کنترل میکردند و نه جمعیت صنفشان را، بنابراین جمعیتشان زیاد شد.
به این ترتیب این صنف به هیچ عنوان یکدست نیست. در حالی که سالهای سال یک صنعت دستی باقی ماند و حتی تا حدود ۱۸۵۰ حتی چرخ دوخت خانگی هم وارد آن نشده بود، تقسیمات داخلیاش مبهم و مدام در حال تغییر بود. بنابراین با وجود این که در بین کفشدوزان هم همانند خیاطها آریستوکراتهایی بودند (برای مثال، در سفارشیدوزیهای کلاس بالای شهر) کل صنف هرگز در سلسلهمراتب صنایع مقام بالایی نداشت، همان طور که پیشهور کمونیست ویلهلم ویتلینگ مشاهده کرده بود.۸۲ هر دو گروه و به خصوص کفشدوزها، مشتریان بسیار زیادی داشتند و بنابراین بخش قابل توجهی از آنها از حاشیهها و افراد نابرخوردار بودند. در بین صدها کارگر ماهر که در سال ۱۸۴۰ به شهر در حال صنعتی شدن وینرنوستات هجوم اوردند و برای مجوز ماندن در آنجا اقدام کردند، حداقل ۱۴.۷ درصدشان (که ۱۷ درصد هم از بوهم میآمدند) کفشدوز بودند، که بعد از آنها ۱۰ درصد خیاط و ۸.۳ درصد نجاران ساختمانی قرار میگرفتند.۸۳
کفشدوز روستایی خودفرما بود. کسب و کارش سرمایهی کمی احتیاج داشت. ابزارش ارزان، سبک و قابل حمل بود، و او تنها سقفی محقر بالای سرش میخواست تا کار و زندگی کند؛ در بدترین حالت یک اتاق برای هر دو کار. اینها به او قابلیت حرکت شگفتانگیزی میداد ولی، او را از بسیاری حرفههای دیگر متمایز نمیکرد. آنچه او را متمایز میکرد ارتباطش با گروه بزرگی از مردم عامی و استقلالش از ولینعمتان، مشتریان ثروتمند و کارفرمایان بود. کشاورزان به زمینداران وابسته بودند؛ چرخسازان و سازندگان متکی بر سفارشهای کشاورزان و صاحبان مواد خام بودند؛ خیاطان به ثروتمندان خدمات میدادند چون فقرا خودشان لباس خودشان را میدوختند. کفشدوز هم به ثروتمندان خدمات میداد، چون آنها هم به او نیاز داشتند؛ اما مشتریان اصلی او در بیشتر موارد باید فقرا میبودند، چون آنها هم بدون او نمیتوانستند کارشان را از پیش ببرند.حتی اگر کمتر از چیز که الان میدانیم دربارهی کاربرد واقعی پاپوش چرمی در میان فقرا میدانستیم، که قطعا استفادهی آنها در ان زمان از زمانهی وفور نعمت ما محدودتر است، این واقعیتی غیر قابل انکار است.۸۴ نهایتا شواهدی هست که از این که اواخر قرن نوزده روستاییان ثروتمندتر شروع به خریدن کفشهایی کردند که جای دیگری تولید شده بود، و در مواردی غیر از سفارشهای کلاسبالا، کفشدوز روستایی هرچه بیشتر وابسته به نیازهای کسانی شد که پاپوشی محکم برای کار بیرون از خانه احتیاج داشتند.