اول این که صنعتگران کفشدوز باسوادتر همان طور که به زودی میبینیم، به طرز عجیبی در مناطق روستایی و شهرهای کوچک و عموما بیسواد پراکنده بودند، جایی که میتوانستند منشی غیررسمی و یا روشنفکر کارگران شوند. رقیبی برای آنها وجود نداشت. دوم این که وقتی تصویر معروف کفشدوز به عنوان روشنفکر و رادیکال ایجاد شد (و این قطعا اتفاق افتاد)، حتما واقعیت را هم به شکلهای گوناگون تحت تاثیر قرار داد. هر کفشدوز که در چنین نقشی قرار میگرفت، به برآورده کردن انتظارات عمومی برمیآمد. در نتیجه رفتار کفشدوزان در این نقش احتمالا بیشتر مود توجه قرار گرفته، ثبت شده، و دربارهاش نظر داده شده است. این تصویر ممکن است مردان جوانی را که ذائقهای فلسفی یا ادبی و علاقههای سیاسی دارند به سمت خود جذب کند؛ یا برعکس، پسرانی که با کفاشان فلسفهورز و رادیکال در ارتباط قرار داده میشوند احتمال دارد به این موضوعات علاقه پیدا کنند. سرانجام این که فرهنگ این صنف ممکن است بعضی از این ویژگیها را در اعضایش شکل داده باشد، نه فقط برای این که شرایط مادی این امر را تسهیل میکرد، بلکه چون آداب کار سر راه آنها قرار نمیگرفت. در خیلی از شغلها «مردی که میخواند» به خاطر این ذائقه مورد تمسخر قرار میگیرد. در میان کفشدوزان ولی به خاطر همگونی با هنجارهای گروهی این کار به سادگی پذیرفته میشود.
استقلال کفشدوز به روشنی با شرایط مادی حرفهاش گره خورده و تواناییاش برای این که سیاستمداری روستایی باشد از آنجا نشئت میگیرد. علاوه بر این، موقعیت فروتنانهی این حرفه و فقر نسبی پیشهوران آن، حداقل در قرن نوزده، به توضیح رادیکالیسم آن کمک میکند.
این دو ویژگی به هم مربوط هستند. این حرفه به طور معمول وابسته به چرم بود که تهیه کردنش (پوست کندن، تمیز کردن،خشک کردن و غیره) بدبو و کثیف است، بنابراین معمولا به کسانی از طبقات پایینتر اجتماع یا مطرودان محدود میشود (مثل هند یا ژاپن). در اصل کفشدوزان و پوستخشککنها ارتباط نزدیکی با هم داشتهاند، چون کفشدوزان تا نیمههای قرن نوزدهم در جامعهی کفشدوزان لویتز اغلب خودشان چرمشان را خشک میکردند.۶۶ در لایپزیگ چرمخشککنها و کفشدوزها در اصل یک گروه را شکل میدادند.۶۷ موقعیت پایین کفشدوزان و نگاه تحقیرآمیز قدمتداری که به آنها وجود داشت (تا هر حد توسط نویسندگان۶۸) ممکن است تا حدی بر این اساس باشد که با این امر یا خاطره ی آن باشد که با «کثیفی» مرتبط دانسته میشوند. برعکس، غیرمنطقی نیست که فرض کنیم این حرفه (که ضروری و آرام بودنش مورد تاکید همه است) از رنجیدهخاطری به سمت رادیکالیسم متمایل شد. قطعا شهرت کفشدوزان به غفلت از وضعیت فیزیکیشان، پاییندستی بودن آنها را تداوم بخشید یا بر آن اثر گذاشت. حتی در اواخر قرن نوزده نویسندهای میتوانست دربارهی این پیشه قبل ازکارخانهای شدن این طور بنویسد: «به عنوان یک طبقه… کفشدوزان به طور عمومی در عادتهای فردیشان نه تمیز بودند و نه مرتب، و یکی از طبقات پایین اجتماعی به شمار میآمدند؛ کاری که اشتغال به آن، پسر کارآموز را به بند کارگاه میکشد.»۶۹
علاوه بر این، چون هزینهی کارآموزی حداقلی بود، خانوادههایی که نمیتوانستند دست پسرانشان را به حرفههای موفقتر، انحصاریتر (و پرهزینهتر) بند کنند، میتوانستند هزینههای لازم برای یاد گرفتن کفشدوزی را فراهم کنند. بدون شک وابسته دانستن این حرفه با فقر هم مشهور بود. یک قول معروف ییدی میگوید «کفشدوزان همه پابرهنه اند». «کفشدوز همیشه کفش پاره میپوشد». ترکیبی از خردههای باقیمانده غذا هم در اطراف هامبورک با نام «پای کفشدوز» شناخته شده است.۷۰
همزیستی استقلال و فقر در این حرفه تا حدی وابسته به خاصیت غریب فراگیریاش است. همزمان در شهر و روستا پا گرفت و حداقل در نواحی معتدل همیشه گفته میشد برای پاپوش کار سخت بیرون از خانه «هیچ چیز بهتر از چرم نیست». کفشدوزان که خودشان زندگی محقری را میگذراندند، مشتریانی داشتند که آنها هم گروهی وسیع از افرادی با زندگی محقر بودند. ساختن و تعمیر پاپوشهای چرمی بر خلاف بسیاری دیگر از انواع ساختن و تعمیرات نیاز به نوعی ازتخصص دارد. در پایان قرن نوزدهم همچنان کفشدوزانی بودند که تخصصشان رفتن به مزارع آلپ بود تا از پوست و چرمی که کشاورزان فراهم کرده بودند برای یک سالشان کفش بدوزند و تعمیر کنند.۷۱ بنابراین کفشدوزان و کفاشان نه تنها پیشهای بودند که در چنان زمانهی دوری به این شکل ساماندهی شدند (آنها جزو قدیمیترین حرفهها در انگلستان و آلمان ثبت شدهاند)،۷۲ بلکه یکی از پرتعداد و پراکندهترین حرفهها در شهر و روستا هستند. در سویل قرن هجدهم یا والپارایزوی قرن نوزدهم، تعدادشان از هر حرفهی دیگری بیشتر بود، همان طور که در ۱۸۰۰ در پروسیا از همه بیشتر بودند (و بعد از آنها خیاطان و قفلسازان قرار میگرفتند).۷۳ در باواریای ۱۷۷۱ تنها بافندگان از آنها بیشتر بودند، اما در بازارهای روستایی آنها اول بودند و آبجوسازان و بافندگان بعد از آنها قرار میگرفتند.۷۴ در مناطق روستایی فریزلند در سال ۱۷۴۹ در هر هزار ساکن، ۵.۷۹ از آنها وجود داشت در حالی که این رقم برای بافندگان ۴.۵۳، برای نجاران ۴.۴۸، برای نانواها ۳.۷۰، برای قفلساز ۲.۰۸، کشیشان ۱.۷۶، میخانهچیها ۱.۵۱ و خیاطان ۱.۴۵ بود. کفشدوزان در ۵۴ درصد سکونتگاهها، نجاران در ۵۲ درصد، قفلسازها در ۴۰ درصد و میخانهچیها در ۳۲ درصد آنها پیدا میشدند.۷۵ به نظر میرسد برای مردم سختتر بود که بدون کفشدوز و کفاش متخصص و دردسترس سر کنند تا بدون بقیهی صنعتگران و ارائهدهندگان خدمات.
حرفهی کفشدوزی با اینکه گسترهی وسیعی از مهارت و تخصص را دربرمیگرفت، در فناوری و تقسیم کار نسبتا ابتدایی باقی ماند. و با محصولی نسبتا همگن، به عنوان یک پیشهی منفرد به کار ادامه داد. ازاین لحاظ به هیچ عنوان مشابه تقسیم شدن فلزکاری به صنعتهای تخصصی جدا جدا نیست که به وفور در اقتصاد قرون وسطی دیده میشود. به طور کلی وقتی که این حرفه از پوستخشککنها، چرمفروشان، و بقیهی تولید و توزیعکنندگان مواد خامش جدا شد، بیشتر تقسیمات ایجادشده از جنبهای تجاری بودند؛ مثلا بین کفشدوزان و کفشفروشان (فارغ از این که کفش هم میساختند یا نه). تقسیمی هم بین آنها که میساختند و آنها که تعمیر میکردن وجود داشت که به شکلهای مختلفی تعریف شده بود؛ کفشدوز و کفاش، که البته باید در نظر داشت که فروشندگان از بین کفشدوزان پا گرفتند. جدایی بین تولیدکنندگان و تعمیرکنندگان گاهی در گروههای جداگانهای نهادینه میشد، اگرچه گروههای کفاشان در این که به تمامی از قید و بند کنترل کفشدوزان رها شوند و بقایشان را هم حفظ کند به مشکل برمیخوردند.