(۲)
تا چه حد کفشدوز به عنوان یک فیلسوف یا سیاستمدار، محصول کارش است؟ به نظر میرسد این سوال از دو جنبه قابل بررسی است، یکی به سواد و دیگری به استقلال برمیگردد.
پرسش مربوط به سواد و انس مثالزدنی کفش دوزان با کتاب و مطالعه به سختی قابل توضیح است؛ چون چیزی در ذات حرفهی آنها ارتباطی با حروف چاپی را، مثلا آن طور که برای چاپچیها هست، نشان نمیدهد. برای گمانهزنههایی از روی استیصال نیز که میگویند مهارت آنها در کار با چرم، آنها را به صحافی یا تعمیر کتاب میکشاند و شاید غرفهها یا بساطشان مجاور کتابفروشها قرار میگرفت، هیچ شواهدی وجود ندارد.۴۷ علاوه بر این، تا جایی که میتوانیم بگوییم در رسوم و سنتهای این حرفه نیز چیزی پیدا نمیشود که تاکید بر علاقهای ویژه به خواندن داشته باشد. و اگرچه هنس سش از نورمبرگ برای عاشقان اپرا ترانهسرای مشهوری ست، شواهدی وجود ندارد که نشان دهد کفشدوزان به طرز قابل توجهی در گروه صنعتگران شاعر قرار میگیرند. ارتباط بین کفاشان و کتابها نمیتواند پیش از اختراع و عمومی شدن چاپ شکل گرفته باشد چون قبل از آن نوشتهها به سختی در دسترس افراد فقیر قرار میگرفت. خصوصیات عمومی رسوم کارگران کفشدوز نشان میدهد که بیشترشان در این زمان شکل گرفتهاند.۴۸ البته میتوان گفت وقتی کتابها در دسترس قرار گرفتند، به طور طبیعی مستعد جذب حرفهای که تفکر و بحث را دوست داشتند، بودند. با این حال سوال سر جای خود باقی است.
ممکن است موضوع این باشد که تقسیم کار نسبی اولیه در کفشدوزی زمینهای فراهم میکرد که عدهی زیادی از کفشدوزان کاملا به تنهایی کار کنند. میهاو گمان برد که این «انزوای شغلشان بود که منابع درونیشان را توسعه داد»، که باعث شد «گونهای سخت، سازشناپذیر و بازاندیش» شوند.۴۹ کفاشان دورهگرد کارگرانی منزوی بودند، و البته کفشدوز تنها در کارگاه هم بسیار عادی بود. در آلماندر سال ۱۸۸۲ دو سوم آنها هیچ دستیاری استخدام نکرده بودند.
با ین حال کفاش تنها به لحاظ فرهنگی منزوی نبود. او ممکن بود در یک بنگاه کوچک آموزش ببیند. استاد، چند کارگر ماهر، و یک یا دو کارآموز، و همچنین همسر استاد، ترکیب معمول بنگاه صنعتی را تشکیل میدادند. در بیشتر مناطق سنتی قرن نوزدهم آلمان، به طور متوسط ۲.۴ تا ۲.۶ کارگر ماهر به ازای هر کارآموز وجود داشت.۵۰ البته تغییر سریع محل کار در کارگران ماهر افق دید استاد و کارآموز، هر دو، را گسترش میداد و کارگران ماهر به سفر و جابجایی شهره بودند. یک کفشدوز روستایی اهل سواب تاثیر آنها را بر خودش وقتی که کارآموز بود این طور توصیف میکند: «در میان کارگران ماهر افراد باهوش و سفرکردهای بود، بنابراین بسیار چیزها شنیدم و یاد گرفتم». و درعوض او خودش از وقتی که کارآموزی میکرد تا هنگامی که استادکار و البته فعال اجتماعی-دموکرات شد، در هفده بنگاه کاری در پانزده جای مختلف کار کرد.۵۱ اگر یک کارگر حرفهای به طور میانگین شش ماه در هر مغازه بماند، یک کارآموز در طول سه سال در ارتباط نزدیک با شاید پانزده شخص سفرکرده قرار بگیرد، و خود کارگر حرفهای هم در طول این مدت با افرادی بسیار بیشتر در ارتباط خواهد بود.
کارگران ماهر نه فقط در کارگاهها، بلکه در جاده و میخانهها که در واقع مراکز کاریابی با تشریفات کامل بودند،۵۲ ملاقات میکردند. موقعیتهای زیادی برای بحث دربارهی مشکلات صنفی، اخبار روز، و به طور کلی پخش کردن اطلاعات وجود داشت. در شهرهای بزرگتر، کفشدوزان مثل بیشتر صنعتگران دیگر، ممکن بود در در راستههای مخصوص کفشدوزان زندگی و کار کنند. با این حال از لحاظ حضور صنفهای دیگر هم کمبودی نداشتند. از آنجا که کارکفشدوزی فضای کمی احتیاج داشت، چند دورکار شبههپرولتاریا یا قفلساز ممکن بود کارگاهی را با آنها شریک شوند. حتی تنهاترین کفاش هم احتمالا زمانی تحت فرهنگ «صنعت نرم» اجتماعی شده است.
«فرهنگ کفشدوزی» که اخیرا پیتر بروک آن را گذشته از فرهنگ بافندگان، قویترین فرهنگ شغلی توصیف کرده است،۵۳ به طرزی غیرمعمول علامتگذاری و پایدار شده بود. برای مثال در اسکاتلند، قدیس کاتولیک حامی کفشدوزان با نام «شاه کریسپین» در انقلاب کالوینیستی دوام آورد و در انگلستان تا قرن نوزده روز سنت کریسپین به عنوان یکی از مناسبتهای تعطیل کفشدوزها اغلب با راهپیمایی پیشهوران گرامی داشته میشد، یا در بعضی مناطق به دلایل سیاسی توسط کارگران ماهر احیا شد (مثلا در سال ۱۸۱۳ در نورویچ ). در اواخر این قرن نیز هنوز در بعضی مناطق مطلقا روستایی زنده بود یا به خاطر آورده میشد. سقوط زودهنگام مالیاتهای سازمانیافته و کسبوکارها در انگلستان چنین بقایی را بسیار قابل توجه میکند.۵۴