در بریتانیای صنعتیشده، کفشدوزان که در ایام بین جامعهی مکاتبهای لندن و انتخاب چارلز برادلف آتئیست رادیکال به عنوان نمایندهی کفشدوزان نورتمپتون در ۱۸۸۰ آنقدربرجسته بودند، در عصر حزب کارگر هیچ نقش خاصی جز در اتحادیهشان بازی نکردند. آنها به ندرت در بین اعضای حزب کارگر بودند و به اشکال دیگر هم قابل مشاهده نبودند. تنها مردی که اوایل زندگی حرفهایاش تجربهی کفشدوزی داشت (و البته مهارت چندانی نداشت) و به نوعی پیشتاز شد، بن تیله رهبر کارگران حمل و نقل بود.۱۱۱
تقریبا واضح است که در کل نقش کفشدوزان رادیکال در عصر جنبشهای تودهای سوسیالیست کارگری اصلا به برجستگی قبل نبود. و تردیدی نیست که این تا حدی به خاطر تغییر کفشدوزی از پیشهای پرتعداد به صنعتی با تعداد کمتر که تولیداتش را از طریق مغازهها پخش میکرد تبدیل شد. دیگر آن تعداد اعضای «نشستنیترین حرفه که به انسان اجازهی فلسفیدن در حال انجام وظایف کاری را میداد» وجود نداشت تا در بینشان آنارشیستها بسیاری از طرفدارانشان را پیدا کنند.۱۱۲ بیشتر مردان و زنانی که کفش تولید میکردند با سرعتی فزاینده نوعی از اپراتور یا کارگر کارخانهای در عصر صنعتی توسعهیافته شدند. بیشتر کسانی که کفش میفروختند هیچ ارتباطی با ساختهی خودشان نداشتند. کفشدوز رادیکال به عنوان یک گونه به عصر قبلی تعلق داشت.
دوران درخشش او بین انقلاب آمریکا و ظهور احزاب طبقه کارگر سوسیالیست تودهای، حالا هر زمان که در هر کشوری اتفاق میافتاد، قرار داشت. در طول این دوره تمایل او به تفکر دموکراتیک و متکی به نفس، صحبت کردن و نطق کردن (که تاکنون بیشتر از طریق رادیکالیسم و مذهب خارج از عرف بیان میشد) در ایدئولوژیهای انقلابی مساویخواهانه سکولار، و مبارزات عملگرایانهاش در جنبشهای اعتراض اجتماعی و امید، صورتبندیای تئوریک پیدا کرد. ارتباط با ایدئولوژیهای مشخصا سیاسی رادیکالیسم، «کفاش فیلسوف» پیر را به «کفاش رادیکال» تبدیل کرد؛ روشنفکر فقیر روستایی را به روستایی سنکولوت، یا جمهوریخواه، یا آنارشیست.
ترکیب فراگیر بودن و تمرکز مقطعی عدهی زیادی از پیشهوران شبههپرولتاریاییشده، به کفشدوز نقش جهانی و برجستهی مدافع، سخنگو و رهبر فقرا را میداد. او به ندرت به عنوان یک فرد در ردیف جلویی جنبشهای ملی بود. حتی در میان کارگران یدی که شهرتی به عنوان تئوریسین و ایدئولوژیست به دست آورده بودند، کسانی مانند تام پین کورستساز، ویتلینگ خیاط، پرادهان و بری چاپچی، بیل نجار، دایتزگن پوستخشککن، بیشتر از هر کفاش دیگری به خاطر میمانند. قدرت او در مردمی بودنش است. به ازای هر تامس هاردی یا مورا یا گریفوئلز، صدها مرد بودند که حتی متخصص تاریخ جنبشهای کارگری و رادیکال هم به سختی میتواند آنها را از ناشناسی مبارزان محلی نجات دهد، چون چیزی دربارهی آنها نمیدانیم مگر آن که آنها به طور محلی برای دیگر فقرا صحبت میکردند و میجنگیدند: جان آدامز، کفاش در شورشهای کارگران مزارع ۱۸۳۰؛ تامس دانینگ که عزم و نبوغش کفشدوزان نانتویچ را از آنچه سرنوشت کارگران دورچستر شد نجات داد؛ کفشدوز آنارشیست تنهای ایتالیایی که ایدههایش را به یک شهر کوچک برزیلی برد. قلمروی او سیاستورزی چهره به چهره بود (گماینشافت تا گزلشافت). به طور تاریخی او متعلق به عصر کارگاه، شهر کوچک، محلهی شهری و بیش از هرچیز روستا بود تا عصر کارخانه و متروپولیس.
او به کلی ناپدید نشد. یکی ازنویسندگان این مقاله هنوز به خاطر دارد که دانشآموز کلاس مارکسیستی بود که توسط استاد اسکاتلندی معروفی ارائه میشد و او بود که اول توجه او را به مسئلهی رادیکالیسم کفشدوزان در کارگاهی کالابریاییدر دههی ۱۹۵۰ جلب کرد. بدون شک هنوز جاهایی که او در آنها دوام آورده است، حداقل الهامبخش جوانانی است که ایدهآلهای آزادی، برابری و برادری را دنبال میکنند؛ همان طور که عموی کفشدوز لوید جورج در روستایی در ولز سالهای ۱۸۰ به برادرزادهاش اصول رادیکالیسم سیاسی را یاد داد. چه او هنوز پدیدهای مهم در سیاست مردم عادی باشد چه نباشد، خدمت بزرگی به این مردم کرده است. او در مجموع و از طریق تعداد شگفتآوری از افراد، نقشش را بر تاریخ گذاشته است.
بریکبک کالج لندن، دانشگاه براون
ای.جی. هابسبام، جان والاچ اسکات