افسانه‌ی سبک‌های یادگیری

چرا باور به سبک‌های یادگیری پرطرفدار است؟

چه دلایلی برای بقای این افسانه وجود دارد؟ به نظر می‌رسد این باور در وهله‌ی اول وجود دارد چون ادعاهای کلی‌ای که در ابتدا نام بردیم، واقعیت دارند. دانش‌آموزان با هم متفاوتند. اما خیلی‌ از افرادی که به این افسانه باور دارند، تمایز مهم بین سبک و توانایی را در نظر نمی‌گیرند. معلمان باید تفاوت در توانایی‌های یادگیری را به رسمیت بشناسند و درسشان را با توجه به این توانایی‌ها و دانش قبلی دانش‌آموزان تنظیم کنند.

دوم اینکه باور به سبک‌های یادگیری با نگرشی مساوات‌خواهانه به آموزش هم‌سو است؛ اینکه همه‌ی افراد ارزشمند هستند و بنا به نظریه همه نقاط قوتی دارند. بعضی نظریه‌پردازان سبک یادگیری فرض می‌کنند اگر بگویید این نظریه اشتباه است، یعنی فکر می‌کنید همه‌ی دانش‌آموزان هم‌سان هستند که به روشنی صحت ندارد. برای باور به تفاوت دانش‌آموزان و ارزشمندی هر کدامشان، لزومی بر باور به وجود سبک‌های یادگیری نیست.

سوم اینکه نظریه‌ی سبک یادگیری موفق شده تبدیل به «دانش عرفی» شود و متاسفانه این اقبال فراگیر، برای بعضی افراد دلیل کافی برای باور به یک ایده را فراهم می‌کند. در اینجا با پدیده‌ی شناختی «سوگیری تاییدی» هم مواجه هستیم. معمولا هنگام ارزیابی باورهایمان دنبال اطلاعاتی می‌گردیم که باورمان را تایید کند و حتی وقتی به تناوب با اطلاعات مخالف روبرو می‌شویم، این اطلاعات را نادیده می‌گیریم. مثلا وقتی کسی را ببینیم که ادعا می‌کند دیداری است و در جغرافیا خوب است و شخص دیگری را که ادعای شنیداری بودن دارد و در موسیقی خوب است، دنیال اطلاعاتی که تصور اولیه‌مان را نقض کند نمی‌گردیم. (مثلا از خودمان بپرسیم، آیا یک شخص شنیداری می‌تواند جغرافیا را با شنیدن و یک شخص دیداری موسیقی را با دیدن بهتر یاد بگیرد؟)

چه اهمیتی دارد؟

به جز مواردی که پیش‌تر توضیح داده شد،‌ ضررهای احتمالی دیگری هم وجود دارد. همان پژوهش علوم شناختی‌ای که موفق نشد شواهدی برای وجود سبک‌های یادگیری پیدا کند، تاملاتی را درباره‌ی اینکه حافظه چطور کار می‌کند مطرح کرده است. می‌خواهیم تاکید کنیم که توجه به سبک‌های یادگیری -که شواهدی برای آن پیدا نشده است- می‌تواند منجر به نادیده گرفتن پژوهش‌هایی درباره‌ی یادگیری شود که پایه‌ی تایید‌شده‌ی علمی برایشان وجود دارد.

باور دانش‌آموزان به وجود سبک‌های یادگیری، می‌تواند تجربه‌های آموزشی آنها را شکل دهد و البته محدود کند. برای مثال اگر دانش‌آموزی باور کند که «دیداری» است، ممکن است وقتی که معلم پاورپوینت را کنار می‌گذارد و ماجرایی را تعریف می‌کند شروع به خیال‌پردازی کند، و به این ترتیب از یادگیری یک مفهوم از طریق یک روایت ارزشمند محروم می‌شود.

علاوه بر این، نظریه‌ی سبک‌های یادگیری بعضی اوقات دلیل استفاده از رسانه‌های دیجیتال در کلاس می‌شود. در حالی که استفاده از روش‌های چند‌رسانه‌ای به طور کلی ایده‌ی خوبی است (چون برای مثال تنوع در روش‌های ارائه توجه و علاقه‌ی دانش‌آموزان را جلب می‌کند)، و لزومی ندارد که رسانه را با توجه به سبک‌های یادگیری تنظیم کنیم. نباید به خودمان افتخار کنیم که یک ویدیو در کلاس گنجانده‌ایم تا دانش‌آموزان دیداری را درگیر کنیم یا پادکستی گذاشته‌ایم برای دانش‌آموزان شنیداری. بلکه باید متوجه باشیم ارزش یک ویدیو یا پادکست را هماهنگی آنها با محتوایی که می‌خواهیم دانش‌آموزان یاد بگیرند، دانش قبلی آنها، علایق و توانایی‌هایشان مشخص می‌کند.

در آخر هنگامی که کسی در یک کلاس کوچک امکان جمع‌آوری اطلاعات برای شناخت دانش‌آموزان و تنظیم درسش بر اساس این اطلاعات را دارد، اتلاف وقت خواهد بود اگر به سنجش سبک‌های یادگیری بپردازد وقتی می‌تواند برای مثال دانش پیشین آنها را بسنجد. سنجش علاقه‌ی دانش‌آموزان هم می‌تواند برای این‌که بدانیم چطور به موضوعات بپردازیم مفید باشد.

خلاصه‌ اینکه دانش‌آموزان در توانایی‌ها، علایق، و دانش پیشین متفاوت هستند اما در مورد سبک‌های یادگیری‌شان چنین چیزی وجود ندارد. دانش‌آموزان ممکن است ترجیحاتی درباره‌ی اینکه چطور یاد بگیرند داشته باشند، اما هیچ گونه شواهدی نشان نمی‌دهد که فراهم کردن موقعیت پرداختن به موضوع تحت آن ترجیحات به یادگیری بهتر می‌انجامد. ما به عنوان آموزش‌گر باید اطمینان حاصل کنیم که اطلاعات در کلاسمان متناسب با محتوا و همین‌طور دانش پیشین، توانایی و علایق دانش‌آموزان ارائه می‌شود.

1 The Myth of Learning Styles, by C. Reiner and D. Willingham

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *