یکی از تاثیرگذارترین کلاسهای دورهی کارشناسی ارشدم، عنوان عجیبی داشت: The Having of Wonderful Ideas. پایهگذار و استاد اولیهی این کلاس النور داکورث بود، دانشجو و دستیار پژوهشی پیاژه و اینهلدر، و موضوع کلاس هم موضوع کار و پژوهش سالیان او و همکارانش، کندوکاو انتقادی؛ یا به عبارت دیگر، چطور کلاسمان را تبدیل به فضایی کنیم که بچهها بتوانند و بخواهند در آن فکرهایی بکر از آن خودشان داشته باشند.
تابستان گذشته مشغول ترجمهی کتابی از النور داکورث بودهام که باور دارم خواندنش برای هر معلمی یک ضرورت است. کتاب، همنام کلاس محبوبم در دانشگاه، The Having of Wonderful Ideas نام دارد. مقالهی زیر از النور داکورث که مقدمهای بر مجموعه مقالاتی حول کندوکاو انتقادی در مجلهی The New Educator است، ایدهی اصلی این رویکرد را به شکلی خلاصه بیان میکند.
کمک کنیم دانشآموزان به آنجا بروند: آنجا که ایدهها پیدایشان کنند
النور داکورث، ۲۰۰۹
ترجمهی شقایق بهرامی
وینی دِ پو دربارهی زمزمههایی که هرچند وقت یک بار به گوشش میآمد میگفت: «شعر و آوازهای زیرلبی چیزهایی نیستند که ما پیدایشان کنیم، آنها ما را پیدا میکنند. تمام کاری که ما میتوانیم بکنیم این است که برویم آنجایی که آنها میتوانند پیدایمان کنند» (میلن، ۲۰۰۷، ص. ۱۷۳) این مقاله دربارهی این است که چطور به دانشآموزان کمک کنیم ذهنشان، آگاهیشان و احساساتشان را بیدار و فعال و تاملگر نگه دارند تا در جایی قرار گیرند که آوازها -یا اتصالات مفهومی، ادراکات و ایدههای جدید- پیدایشان کنند.
با داستان کوتاهی شروع میکنم. من و همکارم آلیسیا مککینی داشتیم کارمان را به گروهی پژوهشگر آموزشی ارائه میکردیم. همکارم توضیح داد که چطور دانشآموزان کلاس پنجم-ششمی درگیر یک فرآیند کندوکاو انتقادی (ر.ک. کویچی و همکاران، ۲۰۰۹) حول مستنداتی از تولید کره در آمریکای سالهای اواخر قرن ۱۹ و اوایل قرن ۲۰ بودهاند. این دانشآموزان با بررسی متون تاریخی و تصاویر اصلی و دستاول، به درکی رسیدند از اینکه کشاورزان آمریکایی و خانوادههایشان چه تجربهای از انتقلاب صنعتی داشتند. در ادامه با طراحی و نوشتن دربارهی این خواندهها و مطالعهی منابع تکمیلی که مککینی پیشنهاد میداد، تفکراتشان را پیش بردند.
مخاطبان ما ضمن ابراز علاقه، از کار دانشآموزان تحت تاثیر قرار گرفتند. ما کار را تحت عنوان کندوکاو انتقادی معرفی کرده بودیم؛ چیزی که رویکرد مشخص ما به یاددهی و یادگیری است. در انتهای جلسه یک نفر از ما پرسید که چه چیز در این رویکرد و کار ما منحصربفرد است. برای او روشن بود که بجههایی که کارشان ارائه شد با هم کار کرده بودند، که محتوایی به دقت انتخاب شده در اختیارشان قرار گرفته بود، که با هدف عمیق کردن ادراکشان به خلق آثار هنری پرداخته و اینکه سوالات معلم سوالهایی بازپاسخ بودهاند. مشاهدهی او این بود که تمام اینها کارهای خوبی هستند و آثارشان نیز در کار بچهها دیده میشد، اما تمامشان به طور عمومی به عنوان ویژگیهای آموزش تراز اول شناخته شده و در کار معلمان دیگر نیز دیده میشوند. چه چیزی در مورد کار ما منحصر به فرد بود؟
به باور ما، جوهر این کار، رویکرد دووجهی آن است: اینکه چطور از دانش موضوعیمان به عنوان معلم و طراح آموزشی استفاده میکنیم، و همزمان تمرکزمان بر تفکرات دانشآموزان است نه بر تفکرات خودمان.
اول اینکه ما دانشآموزان را در تماس مستقیم با محتوای موضوعی قرار میدهیم. وقتی که در دفتر مطالعات علوم دبستان کار میکردم، در شروع کار آموزش بودم؛ هم در علوم و هم در طراحی آموزشی تازهوارد بودم. در این مقطع رویکرد همکارانم مرا تحت تاثیر قرار داد؛ آنها هیچ علاقهای نداشتند واژههایی دربارهی پدیدههای طبیعی (مثل فشار هوا، انتقال انرژی، سوگرایی طبیعی) به دانشآموزان بدهند. برعکس میخواستند خود محتوای موضوعی را در اختیار آنها قرار دهند (مثلا کرم خاکی، پاندولها، قطعات یخ، تختههای تعادلی، دانهها، یا هر چیز دیگر). این کار یادگیری و یاددهی را جان میبخشید. توجه دانشآموزان و تخیل آنها را به کار میگرفت. (و باید گفت که توجه و تخیل من را هم همین طور!) این کار -ضمنا- خود محتوای موضوعی را منبع قدرت و اختیار قرار میدهد، بدون نیاز به میانجیگری معلم باشد. بالاخره چراغ روشن شد یا نشد؟ دانه لوبیا به خاک احتیاج داشت یا نداشت؟
در کار فعلی ما با کندوکاو انتقادی، موضوع میتواند یک شعر باشد، یا اسناد تاریخی، یک مسئلهی جبر و یا حتی نوشتهای که نیاز به نقطهگذاری دارد. در هر مورد روشهایی را طراحی کردهایم که از آن طریق دانشآموزان کاملا نسبت به محتوایی که به آنها ارائه شده، حاضر و فعال باشند، تاملاتشان را دربارهی آن عمیقتر کنند، به تاملات یکدیگر توجه کنند، و سوالات بیشتری تولید کنند که میتوانیم بعدتر با عناصر دیگری از موضوع به آنها پاسخ دهیم.
در اجرای این کار، متوجه شدیم که بیان نظرات و تاملات خودمان دربارهی موضوع تقریبا همیشه تفکر دانشآموزان را مختل میکند و علاقهشان را کاهش میدهد. اما وقتی کمکشان میکنیم خودشان کندوکاوشان را حول موضوع پیش ببرند، کارهای قابل توجهی انجام میدهند.
دومین جنبهی رویکرد ما نیز ریشه در یکی از تجارب اولیهی من دارد. وقتی دستیار پژوهشی ژان پیاژه و همکارش باربل اینهلدر بودم، هدفمان این نبود که درس بدهیم بلکه قرار بود سعی کنیم بفهمیم کودکان چطور چیزها را میبینند. در این مسیر، هیچ معنی نداشت که به عنوان پژوهشگر کودکان را راهنمایی کنیم تا به آنچه ما میخواستیم فکر کنند نزدیک شوند؛ در این حالت چیزی دربارهی فکر کردن خودشان نفهمیده بودیم. این شد که تمرین کردیم کودکان را تشویق کنیم از فکرهایشان دربارهی موضوعات مختلف بگویند و تمرین کردیم سعی نکنیم وقتی که حرف میزنند روی حرفهایشان تاثیر بگذاریم. متوجه شدم هرچه علاقهی من به آنچه میگفتند بیشتر میشد، علاقهی کودکان هم به گفتن و فکر کردن بیشتر میشد. دیدم که بچهها مایل و حتی مشتاق هستند دربارهی سوال فکر کنند تا بتوانند به سطحی از ادراک که برایشان راضیکنندهتر است، برسند.