من از تو یاد نخواهم گرفت

سال پیش تقریبا بیست سال بعد از این اتفاق، جستاری از یک نویسنده‌ی نیجریایی به نام شینوا آکبه خواندم با عنوان «تصویری از آفریقا: نژادپرستی در قلب تاریکی کنراد» که تحلیل من را از داستان کنراد تایید می‌کرد. آکبه بعد از ارائه‌ی ادعایش علیه کنراد، بدون ابهام توضیح می‌دهد که «نکته‌ی مشاهدات من باید تا به حال کاملا روشن شده باشد، از جمله این که جوزف کنراد یک نژادپرست تمام‌عیار بود. و این که این حقیقت ساده در نقد کارش نادیده گرفته شده، از این واقعیت ناشی می‌شود که نژادپرستی سفیدپوستان درباره‌ی آفریقا چنان شیوه‌ی فکری معمولی است که نمایش آن اصلا به چشم نمی‌آید.»

من از تکنیک‌های اکمیر در خواندن یاد گرفتم چطور عادت‌هایی را که به من اجازه می‌دهند بدون بررسی، از نژادپرستی در کتاب‌ها بگذرم، از یاد ببرم. قبل از آشنا شدن با او من نسبت به خیلی ریزه‌کاری‌های کاربرد نژادپرستی حساس نبودم، چون هرگز قربانی نژادپرستی نبودم. من از مواجه شدن با هر عبارت توهین‌آمیزی که در یک کتاب هست رنج نبرده بودم و وقتی نژادپرستی در سلطه و سنت زبانی عالی پنهان شده بود، خشمگن نشده بودم. کمبود این حساسیت مرا آزار می‌داد و مجبور بودم آموخته‌هایم درباره‌ی این عدم حساسیت را نسبت به شیوه‌های جهت دار و البته سنتی گفتار و نوشتار، از یاد ببرم. علاوه بر این، باید یاد می‌گرفتم چطور زبان خودم را انتخاب کنم و عادت پرهیز از ارجاعات نژادپرستانه را یاد بگیرم. مجبور بودم یاد بگیرم خیلی دقیق به حرف زدن از «مقصودات تاریک» و یا «کارهای سیاه» فکر کنم؛ برای پرهیز از مقایسه‌هایی از جنس «متمدن/بدوی» و «پیچیده/غیرپیچیده» و برای حذف ویژگی‌هایی مثل «محروم» یا «ضعیف». باید یاد می‌گرفتم از زاویه دید کسی که زبان نژادپرستانه را یادنگرفته نگاه کنم، و آن تجربه بخش مهمی از رشد و توسعه‌ی من بود. تاکید اکمیر روی جزئیات ارجاعات نژادپرستانه کاملا شیوه‌ی خواندن، صحبت کردن، و نوشتن من را تحت تاثیر قرار داد، تقریبا به همان شکلی که الان تحت تاثیر نوشته‌های نویسنده‌های فمینیست معاصر هستم. موضوع برای من فراموش کردن آموخته‌ها بود، درباره‌ی هر آنچه می‌تواند عادت‌های شمول و محرومیت باشد. اینکه اکمیر یادنگرفت به شیوه‌ی نژادپرستانه‌ای که معلمش داشت صحبت کند یا بنویسد هم برای او پاسخی سالم به نژادپرستی بود. فراموش کردن آموخته‌‌ها درباره زبان نژادپرست و جنسیت‌پرست برای من بیان‌گر تعهدی مشابه به مبارزه علیه نژادپرستی و تبعیض جنسیتی به شکلی کامل و هرروزه است؛ به شکلی که تنها یک تمرین ذهنی نیست.

چند سال پیش که یک سمینار دانشگاهی را درس می‌دادم، زن جوانی که در کلاسم بود قدمی به سمت یادنگرفتن زبان جنسیت‌پرست برداشت که مرا به یاد موضع اکمیر مقابل نژادپرستی زبان انداخت. برای مثال، او به طور مداوم به هر کسی که در کلاس از ضمیرهای مذکر برای ارجاع به همه‌ی افراد استفاده می‌کرد، تذکر می‌داد. او با صدای بلند جملاتی مثل «ابنای بشر نیاز دارند کاری معنادار انجام دهند» یا «مهم نیست یک پزشک چه می‌کند، او (مذکر) همیشه باید در دسترس باشد» را تصحیح می‌کرد. او اصرار داشت وقت کلاس را صرف دقیق کردن ارجاعات جنسیتی برای هر جمله در هر مقاله و داستانی که می‌خواندیم کند. من با موضع او موافق بودم اما از درون به خاطر وقتی که از کلاس گرفته می‌شد آزرده‌خاطر می‌شدم. البته، وقتی چند نفر از دانشجویان مذکر شروع کردند به انتقاد از او به خاطر این همه ثابت‌قدمی‌اش در عوض کردن عادت‌ها و فکرهای آنها و او را به تمسخر «دختر آزاداندیش» نامیدند، من از او و جدالش حمایت کردم و اجازه دادم این مسئله اگر شرایطش پیش آمد، کل کلاس را درگیر کند. به نظر من برای آن دانشجویان این که با مسائل مربوط به جنسیت مواجه شوند مهم‌تر از پرداختن به دیگر مباحث آموزشی بود که ما قرار بود پوشش بدهیم. فراموش کردن آموخته‌ها درباره‌ی زبان جنسیت‌پرست با راهنمایی کسی که آن را یادنگرفته بود، برای من و امیدوارم برای بقیه تجربه‌ی آموزشی شگفت‌انگیزی بود.

به عنوان یک مرد سفیدپوست، من در تمام ارجاعات جملات عادی لحاظ شده‌ام. من در عبارتی مانند عبارت زیر، هرچند دقیقا توصیف نشده باشم اما احساس مشمولیت می‌کنم:

  • کنش‌های ابنای بشر با انگیزه‌هایی خودمحورانه تعریف می‌شوند.
  • بنی بشر حیوانی منطقی است.
  • همه‌ی ابنای بشر برابر آفریده شده‌اند.
  • سرنوشت بنی بشر مرگ است.

ده یا پانزده سال پیش هرگز به فکر من نرسیده بود که زنان ممکن است در چنین گزاره‌هایی احساس مشمولیت نکنند. وقتی اولین بار این کمبود به من نشان داده شد، آن را چیزی مربوط به شرایط تاریخی خواندم و اهمیت زیادی به آن ندادم. کاربرد ضمیر مذکر در جملاتی از قبیل «اگر کسی واقعا چیزی را می‌خواهد، باید خود او (مذکر) برایش بجنگد.» به نظر من طبیعی و راحت می‌رسید. من عادت به نوعی از مشمولیت را که برایم راحت بود در خود شکل داده بودم، به این دلیل ساده که خودم مشمول آن بودم. همان طور که دانشجویم نشان داد، این برای غیرمشمولان به این راحتی نبود، مثلا برای همسرم و دخترهایم. حق با او بود. بیرون گذاشته شدن، چه به خاطر جنسیت باشد چه نژاد و طبقه یا هر دسته‌بندی دیگری، توهین و آسیب به افراد را به دنبال دارد. من به خودم یاد دادم عادت‌ به آنچه را که می‌توان گفتمان مردانه نامید، با فکر کردن به او به عنوان خواننده، فراموش کنم. این کار را آن‌قدر ادامه دادم تا حساسیت به ارجاع‌های جنسیتی به عادتم تبدیل شد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *