من از تو یاد نخواهم گرفت

به طور کلی، ریک نمی‌خواهد که به خاطر آنچه انجام می‌دهد پذیرفته یا طرد شود. این که اجازه بدهند طوری که خودش راضی است باشد، برای او کافی است. او انتخاب کرده که چطور اجتماعی خواهد شد و چطور نخواهد شد، چه چیزی را یاد می‌گیرد و چه چیزی را یادنمی‌گیرد. خیلی از ادعاهای او علیه مصرف‌گرایی و اسراف‌کاری گستاخانه‌ی جامعه‌ی ما متقاعدکننده هستند. از بعضی جهات، زندگی او سالم‌تر و معقول‌تر از معمول جامعه است. متاسفانه کسانی هستند که نماینده‌ی نهادهای دنباله‌روی در جامعه ما هستند و انتخاب ریک برای دنباله‌رو نبودن را برنمی‌تابند. آنها تلاش می‌کنند که دسته‌بندی‌اش کنند، خوارش کنند، و حتی تنبیهش کنند. ریک از یادگیری اینکه چطور مطابق تعریف‌های آنها رفتار کند، سر باز می‌زند. او می‌گوید که یاد نخواهد گرفت دیوانه و مجرم باشد و حاضر نیست استقلال و عقلانیتش را با پذیرش حق آنها برای نامعتبر شمردن تجربه‌ی او و تحقیرش، از دست بدهد. من نمی‌دانم ریک در آینده چه کار خواهد کرد. نگرانم طرد شدنی که تجربه کرده، نهایتا از پا بیندازدش و او را به جنون برساند.

ممکن است حتی روزی به این نقطه برسد که کاش آن چیزهایی را که یادنگرفته، بلد بود. این اتفاق زمانی برای من افتاد که در سپتامبر ۱۹۵۴، از محله‌ی برانکس خارج شدم تا در هاروارد درس بخوانم، با اولین پروتستان‌های زندگی‌ام آشنا شدم و آرزو کردم کاش عبری می‌دانستم. در محله‌ام در برانکس و دبیرستانی که می‌رفتم، هرگز خودم را عضوی از یک اقلیت قومی یا نژادی ندانسته بودم، چون این طور نبود. بیشتر مردم محله و مدرسه یهود بودند. من بی‌خبر نبودم، می‌دانستم که یهودیان مورد تبعیض بوده‌اند و ما اقلیتی بعضا مطرود و منفور در آمریکا هستیم. اما در مناسبات روزمره، من با یهودیان زندگی می‌کردم، با یهودیان به مدرسه می‌رفتم، و عموما با یهودیان اجتماعی می‌شدم. در محله‌ی من به جز یهودیان، ایتالیایی‌ها و ایرلندی‌ها هم بودند، و همین طور تعدادی آفریقایی-آمریکایی و پورتوریکویی. در دبیرستان، آن تعداد کم از دوستان من که یهودی نبودند، آفریقایی-آمریکایی، ایرلندی، یا ایتالیایی بودند. قبل از این که به هاروارد بروم عادت کرده بودم در دنیایی زندگی کنم که به طور روزانه در آن بخشی از اکثریت بودم، و بدون آن احتیاط و سوءظن و خودآگاهی‌ای که معمولا اقلیت‌ها در مقابله‌ی روزانه با یک اکثریت غالب در خودشان شکل می‌دهند، بازی و زندگی می‌کردم.

در هاروارد به سرعت فهمیدم که دنیای اجتماعی بسیار با آنچه من در آن بزرگ شده‌ام متفاوت است. نه تنها خوابگاه سال اول من تحت سلطه‌ی مردهای پروتستان سفیدپوست بود (هاروارد آن زمان فقط مردانه بود)، بلکه حس می‌کردم آنها با خاطرنشان کردن پیشینه‌ی یهود و طبقه کارگری من، از این سلطه لذت هم می‌بردند. ممکن است با نیت خوبی این کار را کرده باشند، اما من نمی‌توانستم چنین حسی داشته باشم. در طول جلسات غیررسمی شبانه، طوری از من درباره‌ی برانکس، یهودیت، و شیوه‌ی زندگی خانواده‌ام می‌پرسیدند که مرا از پرسیدن درباره‌ی پیشینه‌ی آنها باز می‌داشت. من کنجکاوی‌برانگیز بودم و آنها هنجار بودند. یکی از دانشجوها از من خواست که همراهش به مموریال چیپل بروم و به موعظه‌ی رینولد نیبور گوش بدهم تا با پیچیدگی، کمال و مرتبط بودن شیوه‌ی تفکر معاصر پروتستان مواجه شدم. یکی دیگر مرا وا داشت عهد جدید را بخوانم، و به من گفت که هیچ فرد تحصیل‌کرده‌ای نمی‌تواند بدون بلد بودن آن زندگی کند. مکالماتی را به خاطر می‌آورم درباره‌ی افراد و مکان‌هایی که تا به حال درباره‌شان نشنیده بودم، صحبت‌هایی که احساس خارجی بودن را در من تشدید می‌کرد.

مشکل من با وجود تعداد دیگری از دانشجویان یهود بدتر می‌شد. آنها هم در حال کشف در اقلیت بودن روزمره‌شان بودند و پاسخشان به این موقعیت، شدیدا یهودی شدن بود. آنها مرا مجبور کردند عضو هلال (سازمان دانشجویان یهود هاروارد) شوم، تا اضطرابم را با وقت گذراندن در محیط یهودی جداسازی‌شده‌ای کاهش دهم که توهم بخشی از یک اکثریت بودن را بازسازی می‌کرد.

من می‌خواستم خودم باشم، نه اقلیت نه اکثریت و هر دو نوع فشار را چه برای همانند شدن و چه برای جدا شدن پس زدم. خیلی سخت بود که به تنهایی روی آن خط باریک ادامه دهم، به علاوه اینکه کسی نبود تا با او درباره‌ی اشتیاقم به یادگیری هرآنچه هاروارد می‌توانست بدون رها کردن خویشتن من یادم بدهد، حرف بزنم. آن روزها بسیار درباره‌ی والدین پدرم فکر کردم. آنها از طریق آلمان و انگلستان از اروپای شرقی به آمریکا آمده بودند. تلاشی نکردند شبیه آمریکایی‌ها بشوند و در ضمن به هیچ نوع ارتودکسی مذهبی محافظت‌گری هم روی نیاوردند. پدربزرگم عقاید سوسیالیستی‌اش را مبنی بر وجود یک اتحاد بزرگ از همه مردم و فرهنگ‌ها حفظ کرده بود، و حتما درباره‌ی مسائلی که من حالا با آنها مواجه می‌شدم فکر کرده بود. فقط اگر من می‌توانستم با او صحبتی شخصی و نزدیک داشته باشم و نظراتش را بفهمم، تاملاتش درباره‌ی تجربه‌های خودش را بدانم و کلماتش را بشنوم، نه مثل یک آواز یا از طریق ترجمه، بلکه به عنوان یک معنا… آرزو کردم کاش ییدی می‌دانستم و از خودم خشمگین بودم که عامدانه از یادگیری‌اش امتناع کرده بودم. تنها زمانی فهمیدم با یادنگرفتن ییدی چه چیزی را از دست داده‌ام، که خیلی دیر بود. صدایی که نیاز داشتم در ارتباط با تاملاتم درباره‌ی هویت بشنوم، برای من وجود نداشت. توانستم افتان و خیزان پیش بروم و بعد از مدتی، ابتدا از طریق خواندن و بعد از طریق سفر و یافتن دوستان، صداها و افرادی را کشف کنم که به من کمک کردند یاد بگیرم چطور از مرزهای طبقه‌ی اجتماعی و فرهنگ بگذرم بدون این که هویتم را از دست بدهم. البته بر این باورم که چون زبان پدبرزرگ و مادربزرگم را نمی‌دانستم این سفر طولانی‌تر و دردناک‌تر از آنچه شد که می‌توانست باشد.

اکمیر، یک پسر جوان آفریقایی-آمریکایی که من سعادت آشنایی با او را در سه سال آخر زندگی‌اش داشتم، بسیار عاقل‌تر از من بود و در سیستم نژادپرستانه‌ی مدرسه‌ای که به آن می‌رفت، جنگید تا یاد بگیرد چطور فرهنگش را حفظ کند و ریشه‌هایش را بشناسد. در مدرسه‌، او یادنگیرنده‌ای باانگیزه بود. یک بار به من گفت که چطور یک ترم تمام در کلاس علوم اجتماعی دبیرستان نه تنها یادنگرفت، بلکه فعالانه تلاش کرد اعتبار معلم و کتاب درسی را خدشه‌دار کند. اکمیر به یک گروه جدایی‌طلب پیوسته بود که انشعابی بود از «ملت اسلامی». آنها معتقد بودند جمعیتی هفت درصدی از آفریقایی-آمریکایی‌ها هستند که این حقیقت را که سفیدپوستان پلیدند و باید از روزگار محو و نابود شوند، فهمیده‌اند. یکی از اهداف آنها خالی کردن هارلم از تمام سفیدپوستان بود.

تجربه‌های اکمیر با سفیدپوستان کمک خاصی به نقض آن تحلیل هفت درصدی نکرد. آن نظر، به دقت منطبق بر نظر یکی از معلمان تاریخ اکمیر در دبیرستان بود که باور داشت دانش‌آموزان او (که عموما آفریقایی-آمریکایی و پورتوریکویی بودند) احمق، تنبل و ناتوان از فهم ایده‌های پیچیده اند. او با کلاس به نحوی تحقیرآمیز برخورد می‌کرد و آنها را این‌طور خطاب می‌کرد: «آدم‌هایی مثل شما نمی‌دانند چطور کاری را انجام بدهند.» و «آدم‌هایی مثل شما هرگز یاد نگرفته‌اند ارزش‌های آمریکایی را درونی کنند و برای همین نمی‌توانند در بازار کار رقابت کنند.»

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *