در یادنگرفتن ییدی، من مجبور بودم علاوه بر کلمات، عبارات و اشارات، یا حتی یک مکالمهی کامل را نادیده بگیرم. و مکالمات سرزنده و جالب بسیاری در طبقهی بالا در جریان بود. آنها جلساتی دربارهی فعالیتهای اتحادیه داشتند، و دربارهی مسائل خانوادگی و رویدادهایی که در اروپا رخ میداد صحبت میکردند. دربارهی مقالههایی که در روزنامهی ییدی زبانِ دیلی فوروارد چاپ شده بود بحث میکردند و دربارهی نمایشهایی که در تئاتر ییدی در مرکز شهر روی صحنه بود. همه شاعر بودند، و همه نظری داشتند. من به خودم اجازه میدادم دستها و صورتها را بخوانم و ایدهها و نظرات را تصور میکردم که در فضای اتاق بالا و پایین میپرند. من این مکالمات را تقریبا به همان شکلی که در چهارده سالگی یاد گرفتم با اپراهای ایتالیایی مواجه شوم، تجربه کردم. یک حسی از طرح و شخصیتها داشتم و میتوانستم جریان و درام تجارب شخصی را دنبال کنم، اما هیچ ایدهای دربارهی اینکه دقیقا چه گفته میشد نداشتم. میشود اینطور تصور کرد که انگار با پدر و عموهایم در حال تماشای یک فیلم خارجی زبان بودیم و مادربزرگم هرجا لازم بود زیرنویس انگلیسی میگذاشت تا بفهمم در فیلم چه میگذرد. به خودم اجازه میدادم که با این دانش جزئی راحت باشم، اما حالا سوگوار از دست دادن زبان و فرهنگی هستم که خانوادهی پدریام در بر داشتند.
تصمیم به اینکه فعالانه چیزی را یادنگیرید، مستلزم این است که بخشی از خودتان را تعطیل کنید و تجربهتان را محدود کنید. ممکن است لازم باشد فعالانه از توجه کردن امتناع کنید، احمق به نظر برسید، فکر کسی را به هم بریزید یا کنجکاوی بیش از حدی به خرج بدهید. ارزیابی نقطهی تعادل هزینه و فایدهی ناشی از چنین گریزی از تجربه، کار سختی است. من هنوز نمیتوانم بگویم با یادنگرفتن ییدی چه مقدار به دست آوردم یا چه مقدار از دست دادم. میدانم یک زبان را که میتوانست زندگیام را غنی کند از دست دادم، اما درکی از روانشناسی یادنگرفتن فعالانه به دست آوردم که به عنوان یک معلم برایم بسیار مفید بوده است.
از آنجایی که یادنگرفتن شامل امتناعی فعالانه از بعضی جنبههای تجربه میشود، اغلب به آن چیزی میانجامد که شکست یا ناتوانی خوانده میشود. برای مثال، در مورد یادنگرفتنِ خواندن در بچهها اگر امتناع از یادگیری به عنوان عاملی مهم نادیده گرفته شود، میتواند با ناتوانی در یادگیری خواندن اشتباه گرفته شود. وقتی یازده ساله بودم این اتفاق برایم افتاد. در یازده سالگی یادنگرفتن ییدی را به یاد نگرفتن عبری گسترش داده بودم. من را به مدرسهای عبری میفرستادند تا آن بخشی از تورات را که باید در برمیتصوا (جشن تکلیف یهودی) مقابل حضار میخواندم، یاد بگیرم. خانوادهی من مذهبی نبودند و ما فقط برای روز کفاره به پرستشگاهی برای همهی دینها میرفتیم. از نظر من دلیل مدرسهی عبری رفتن نه یاد گرفتن عبری، بلکه این بود که اطمینان حاصل کنیم من موقع خواندن تورات مقابل حضار در جشن تکلیف والدینم را خجالتزده نخواهم کرد. آن طور که من فهمیدم، یادنگرفتن عبری مقدار زیادی زمان و انرژی برای من ذخیره میکرد که میتوانستم آن را در پروژههای علوم و تجربههای مرددم در نوشتن به کار بگیرم. پس دو سال تمام، من تمام آنچه را که در یادنگرفتن ییدی یاد گرفته بودم پیاده کردم و عبری را یادنگرفتم. میتوانستم صداها را بخوانم و راهم را در کتاب دعای روزانه و در تورات پیدا کنم. به روحانیای که معلممان بود گوش میدادم که با صدایی یکنواخت دربارهی به حق بودن یهودیان و نقش به خصوص ما در تاریخ زمزمه میکرد، و ساکت و بدبین بودم.
البته من برای یادنگرفتن گستاخانهام در این مورد شدیدا به دردسر افتادم. یک روز امتحانی داشتیم که سوالهای آن به عبری بود. من نمیتوانستم حتی یک کلمه از عبری به انگلیسی ترجمه کنم، چه رسد به یک سوال کامل، و شانس زیادی برای قبول شدن در آن امتحان نداشتم. مغرورتر از آن بودم که به معلممان نشان دهم نمیتوانم آزمونش را انجام دهم، بنابراین با دوستم رونی قرار گذاشتم که جوابهای او را کپی کنم. تقلب کردن در مدرسهی عبری برای من مسئلهای اخلاقی نبود، بلکه وسیلهای بود برای خریدن آبرویم. رونی مسئلهی مرا کاملا درک کرد و گفت که او هم دوست داشت میتوانست عبری یاد نگیرد، اما پدرش اصرار داشت هر شب از درسهای مدرسهی عبری از او امتحان بگیرد.
در طول آزمون من موفق شدم تمام برگهی رونی را کپی کنم، که میدانستم یک برگهی نمره الف است، اما اگر به جای این کار حروف تصادفی شبیه به حروف عبری را در برگهی امتحانی پخش کرده بودم، برایم بهتر میشد. معلم برگهی همه به جز من و رونی را برگرداند. بعد بچهها را صدا زد و گفت میخواهد از رونی قدردانی کند که نه تنها الف شده، بلکه دو الف گرفته بود؛ گفت که در طول تاریخ معلمی او بیسابقه بود دانشآموزی اینقدر خوب عمل کرده باشد. درواقع من برگهی رونی را آنقدر دقیق کپی کرده بودم که سوال عبری «اسم شما چیست؟» را هم با اسم عبری رونی جواب داده بودم. من کاملا جلوی همهی دوستانم خرد شده بود و برای گستاخیام دربارهی اینکه با یادنگرفتن عبری روزگار بگذرانم، احساس حماقت میکردم.
من این حس تحقیر را فراموش نکردم و وقتی معلم شدم خاطرم بود که هرگز هیچ یک از دانشآموزانم را تحقیر نکنم. همچنین مصمم شدم فرض کنم عوامل پیچیدهای پشت هر شکست آشکار هست که اگر فهمیده شوند میتوانند برای تغییر موقعیت به سمت یادگیری مثبت به کار گرفته شوند. یادنگرفتن ییدی و عبری مرا نسبت به تفاوت یادنگرفتن و شکست در یادگیری شدیدا حساس کرده است. شکست با خواستی مستاصلانه برای دانستن همراه است، در حالی که یادنگرفتن خواستی برای امتناع از دانش است. شکست از ناهماهنگی بین آنچه شخص میخواهد یاد بگیرد و آنچه میتواند یاد بگیرد ناشی میشود. دلایل شکست ممکن است شخصی، اجتماعی، یا فرهنگی باشند اما هرچه که هست نتیجهی آن معمولا از بین رفتن اعتمادبنفس همراه با احساس کم بودن و ناکافی بودن است. یادنگرفتن تاثیراتی کاملا متفاوت دارد. اراده را قوی میکند، تعریف فرد از خودش را روشنتر میکند، انضباط شخصی را تقویت میکند، و احساس رضایت درونی ایجاد میکند. از طرف دیگر اگر یادنگرفتن منجر به عصیان یا امتناع از اجتماعی شدن به شکلهای مصوب قدرت غالب گردد، می تواند برای شخص مشکل ایجاد کند.
یادنگرفتن عموما هنگامی اتفاق میافتد که کسی ناچار است با چالشهایی غیر قابل پرهیز در مورد تعهدات، تمامیت، و هویت فردی یا خانوادگیاش مواجه شود. در چنین موقعیتهایی انتخابهایی اجباری وجود دارند و هیچ حالت میانهی مشخصی نیست. این که بپذیرید از غریبهای یاد بگیرید که به تمامیت شما احترام نمیگذارد، منجر به از دست دادن خویشتن میشود. تنها راه جایگزین این است که یادنگیرید و دنیای غریبه را نفی کنید.