در درس باغچهی اطفال کتاب فارسی چهارم دبستان بچهها داستان تاسیس باغچه اطفال را میخوانند و با زندگی جبار باغچهبان آشنا میشوند.متن درس باغچهی اطفال از جهاتی بهتر از بیشتر متون دیگر این کتاب است. با این حال مواجههاش با موضوع معلولیت به عنوان یکی از مضامین اصلی متن، مواجههای مسئلهدار است. در این نوشته و نوشتهی بعدی اول توضیحی مختصر دربارهی مسئلهی موجود در متن کتاب درسی در ارتباط با معلولیت میدهم. سپس مسیر آموزشیای را شرح خواهم داد که در تکمیل این درس و برای پر کردن بعضی حفرههایش در کلاس خودم طراحی و اجرا کردم. البته که بسیاری حفرههای دیگر در طول برنامهی درسی دوازده ساله حول آموزش دربارهی معلولیت همچنان باقی است.
طرح درس پیش رو شامل چهار مرحلهی زیر است، که مرحلهی اول را در همین نوشته و مراحل بعدی را در نوشتهای دیگر شرح دادهام:
۱. مطالعهی درس باغچهی اطفال، درک مطلب اولیه و گفتگو دربارهی لایههای دیگر متن با تاکید بر مدل اجتماعی معلولیت
۲. یادگیری دربارهی باید-نبایدهای کلی در مواجهه با فرد معلول
۳. یادگیری دربارهی باید-نبایدهای جزئیتر در مواجهه با افراد نابینا، افراد ناشنوا، افرادی که عارضهای حرکتی دارند
۴. یاد گرفتن و اجرای شعر «کبوتر من» از جبار باغچهبان به زبان اشاره
طرح درسها برای کلاس فارسی نوشته شدهاند و در مجموع به هر چهار مهارتهای زبانی (خواندن، سخن گفتن، شنیدن و نوشتن) میپردازند. مرحلهی دوم و سوم مشخصا شامل صامتخوانی، گفتگوی کلاسی، گفتگوی گروهی، ارائهی گروهی و نوشتن فردی میشوند. کاربرگهای مربوط به مرحلهی دو و سه زیر عنوان همان مرحله در آموزش دربارهٔ معلولیت (۲) قرار داده شده است.
دربارهی درس باغچهی اطفال در کتاب فارسی چهارم دبستان
اولین مسئله دربارهی متن این درس از زاویهی آموزش دربارهی معلولیت این است که قهرمان متن کتاب، جبار باغچهبان است (که البته کاری بسیار ارزشمند انجام داده)، و دانشآموزان معلول مدرسهی او تنها به عنوان نتیجهی زحمات او و نجاتیافته توسط او معرفی میشوند. اگر این تنها یکی از انواع بازنماییهای افراد معلول در کتابهای درسی بود موضوع تا حدی متفاوت میشد؛ اما مسئله وقتی نگرانکننده میشود که بدانیم این درس تنها جایی در کتابهای پایهی چهارم دبستان است که به معلولیت اشاره دارد. برای مثال نقل قول زیر که نشان از این نگاه دارد بند پایانی درس است:
«آنچه خواندید شرح حال معلمی دلسوز، مهربان، و دوست کودکان، جبار باغچهبان است. سرگذشت این انسان نوآور و توانا سرمشق کسانی است که با دست خالی اما با اعتماد به خود و نیروی پشتکار، اراده و صبر و بردباری میخواهند کارهای بزرگی انجام دهند؛ به مردم میهن خود خدمت کنند و خدا را از خویش خشنود سازند.»
مسئلهی دوم این است که خیلی از بچههای کلاسی مثل کلاس من هیچ مواجههی مستقیم و سازندهای با افراد معلول ندارند. گروهی از دانشآموزان معلول که پیشتر به مدارس «استثنایی» (که نامگذاریاش خود گویای رویکرد بانیانش است) فرستاده شدهاند. آنهایی هم که در مدارس «عادی» ماندهاند غالبا به عنوان «دیگری» معرفی و شناخته میشوند. درس باغچهی اطفال کتاب فارسی هم به همین دیگریسازی دامن میزند. در این راستا به قسمتی از متن درس که در زیر آمده به خصوص به عبارت «اینگونه کودکان» دقت کنید:
«اندیشیدم چگونه میتوان به کودکی که نه میشنود و نه حرف میزند، خواندن و نوشتن آموخت. شنیده بودم در اروپا کسی الفبایی اختراع کرده است که این گونه کودکان را به کمک آن باسواد میکند.»
آغاز گفتگو:
فراتر رفتن از متن درس با تاکید بر مدل اجتماعی معلولیت
برای من مهم بود از فرصتی که به واسطهی این درس دست داده برای آموزش دربارهی معلولیت استفاده کنم. محدودیتهای زمانی باعث شد نتوانم طرح درس مدونی برای شروع کار و موضوع بازنمایی معلولیت داشته باشم. بنابراین بعد از خواندن متن درس، صرفا به گفتگو دربارهی این بسنده کردیم که احتمالا چه چیزهایی در خود کودکان ناشنوای این داستان وجود داشت که باعث شد تلاشهای جبار باغچهبان برایشان موثر باشد. علاوه بر این به بحثهای کلاسی قبلیمان اشاره کردم دربارهی انواع تفاوتهایی که آدمها با هم دارند (و یکیشان هم انواع تواناییهایشان است) و این که ناشنوایی چطور در این تصویر جا میگیرد.
در قدم بعد با توجه به این که کودکان مورد اشاره در درس کودکانی ناشنوا بودند، دربارهی تفاوت کمشنوایی و ناشنوایی صحبت کردیم. تعدادی ویدیو هم از صفحهی اینستاگرام مهسا تهذیبی تماشا کردیم که مهسا در خانه و کنار خانوادهاش که به زبان اشاره حرف میزدند، ضبط کرده بود. علاوه بر اینها، پستهای دیگری را هم که او را در حال انجام کارهای دیگری (مثلا سر کار یا کنار دوستانش) نشان میداد نگاه کردیم.
ویدیوهایی که به زبان اشاره بودند زیرنویس داشتند اما اول که تصویر کوچک بود بچهها زیرنویس را نمیدیدند و متوجه صحبتها نمیشدند. اعتراض کردند که «هیچی نمیفهمیم». گفتم برای این است که زبان اشاره بلد نیستید؛ یک نفر هم که ناشنواست اگر نتواند لبخوانی کند یا دهان شما را موقع صحبت کردن نبیند همین تجربه را در جمع شما خواهد داشت: حرفهایتان را متوجه نمیشود. گفتم که مهسا حواسش بوده که شاید شما زبان اشاره بلد نباشید و برایتان زیرنویس گذاشته و الان تصویر را بزرگ میکنم. یک نفر به مترجم زبان اشاره در گوشهی تصویر تلویزیون در بعضی بخشهای خبری اشاره کرد و گفت «مثل اون خانومه که اخبارو به زبان اشاره میگه». از این فرصت خوشحال شدم و از بچهها خواستم به بقیه برنامههای تلویزیونی فکر کنند؛ به این که یک نفر ناشنوا چه تجربهای در تماشای آنها خواهد داشت.
مدل اجتماعی معلولیت
تماشای تصاویری واقعی از یک زندگی واقعی قلاب بچهها را گیر موضوع انداخت و سوالاتشان دربارهی ناشنوایی و زبان اشاره شروع شد. هرچند، وقت زیادی تا پایان زنگ نداشتیم. چند نفری هم بودند که به نظرشان معلولیت موضوع خوبی برای صحبت نبود: «چون اگر حرفشو بزنیم شاید خداینکرده برای خودمون پیش بیاد». به عینکم اشاره کردم و گفتم میدانستید من هم نوعی معلولیت دارم؟ من نمیتوانم دور را خوب ببینم. ولی چون الان ابزار در دسترسی داریم که میزنم چشمم و دور را راحت میبینم، شما توجهتان به معلولیت من جلب نمیشود. تصور کنید همین صد سال پیش اگر بچهای خوب نمیدید و خانوادهاش شرایط تشخیصش را نداشتند، حتی کسی نمیفهمید چشمش ضعیف است؛ احتمالا فقط همه دعوایش میکردند که چرا مدام چیزها را میاندازد و زمین میخورد. تازه اگر میفهمیدند هم شاید پول نداشتند برایش عینک بخرند. در اینجا میشود به موقعیتهایی هم اشاره کرد که بدن نامعلول امروزی در گذشته داشته و نوعی معلولیت به حساب میآمده است؛ مثلا مسئله تاریکی و دید در شب که با کشف آتش و بعدتر الکتریسیته به طور کلی متحول شد.
در جریان همین بحث مستقیمتر هم دربارهی این صحبت کردیم که چرا دشواری زندگی برای فرد معلول، ناشی از ایرادات محیط و ناآگاهی افراد غیرمعلول است. آخر کلاس گفتم که در جلسات بعد اول یاد میگیریم چطور رفتار درستی با افراد معلول داشته باشیم، تا یکی از افراد ناآگاهی که زندگی را برای آنها سخت میکنند نباشیم. بعد از آن هم یک شعر به زبان اشاره یاد میگیریم. اشاره به زبان اشاره بچهها را هیجانزده کرد.
لازم است اشاره کنم که این نگاه به معلولیت، بر اساس مدل اجتماعی معلولیت است که مسئله را نه در فرد معلول بلکه در محیط میبیند. در نتیجه تغییرات هم برای رفع مسئله در وهلهی اول باید در محیط داده شود تا شرایط برای زندگی فرد معلول مناسب شود. به باور من دانستن دربارهی مدل اجتماعی معلولیت برای دنبال کردن این طرح درس یا پرداختن به موضوع معلولیت در کلاس ضروی است. میتوانید دربارهی تفاوت مدل اجتماعی و مدل پزشکی معلولیت این ویدیو –بدون زیرنویس– و –با زیرنویس فارسی– را ببینید. علاوه بر این میتوانید جستجویی هم دربارهی مدل نسبی معلولیت داشته باشید.
ادامه تا زنگ تفریح
ما یک زنگ طولانی (۶۵ دقیقهای) را به این جلسه اختصاص دادیم. با این حال گفتگو با عدهای از بچهها که هنوز مشتاق بحث بودند در طول زنگ تفریح هم ادامه پیدا کرد. آخر زنگ تفریح دو نفر مانده بودند که میخواستند بقیه بروند تا حرفشان را بزنند. «ر» دوست داشت دربارهی دخترعمویش که از ویلچر استفاده میکرد به من بگوید. اسم دخترعمویش را پرسیدم و از او پرسیدم چه بازیهایی با هم میکنند. دربارهی این هم حرف زدیم که چه شد صبر کرد همه بروند بعد حرفش را بگوید. و البته که گفتگوی سختی بود.
نفر دوم، «الف»، گفت: «خانوم من هنوز تو فکرم! باورنکردنیه.» عینکش را از چشم برداشت، رو کرد به ر و گفت: «ببین من الان هیچ جا رو نمیبینم. اصلا چشمای تو رو نمیبینم. فقط دو تیکه سیاهی میبینم. اگر من صد سال پیش به دنیا میاومدم بهم میگفتن نابینا. معلوم نیست چه رفتاری باهام میکردن. ولی الان انگار نه انگار، فقط عینکیام مثل خانوم. خوب شد دخترعموت هم صد سال پیش به دنیا نیومد.» بعد از مکثی کوتاه اضافه کرد: «اصلا کاش صد سال بعد به دنیا میومد.» گفتم که من هم امیدوارم صد سال بعد شرایط جامعه خیلی بهتر شده باشد. اما اگر دخترعمویش بعدا به دنیا میآمد ر و او این فرصت خوب بازی کردن با هم را از دست میدادند. جایی وسط صحبتهایمان زنگ کلاس بعدی هم خورد.
ادامهی ماجرا را همراه با طرح درسهای ضمیمهی مربوط به آن در آموزش دربارهٔ معلولیت (۲) بخوانید.