آرش کمانگیر (۱)

سال‌های گذشته در گفتگو با معلمانی که با آنها کار می‌کردم، همیشه از محدودیت‌های کتاب درسی شنیده بودم. خودم هم چه به عنوان دانش‌آموز و چه در ورق زدن کتاب‌ها به عنوان یک آموزشگر، با تعداد زیاد درس‌هایی که باید ‌پوشش داده می‌شد و بی‌معنایی بسیاری از آنها برای خودم مواجه شده بودم. این بود که معمولا درس‌های به اصطلاح فوق‌برنامه یا «غیر اصلی» را برای تدریس انتخاب می‌کردم که دستم برای طراحی برنامه‌ی درسی باز بماند.

امسال تصمیم گرفته بودم معلم کلاس باشم و می‌دانستم یکی از چالش‌هایم شیوه‌ی مواجهه با کتاب‌های درسی است (بعدا از آن مفصل‌تر خواهم نوشت). در طول تابستان در بیشتر کتاب‌ها،‌ درس‌هایی را مشخص کردم که می‌توانستم از آنها سریع‌تر بگذرم تا روی بعضی دیگر وقت بیشتری صرف کنم. درس ششم کتاب فارسی چهارم دبستان، آرش کمانگیر، از آن درس‌هایی بود که فرصت بیشتری می‌طلبید و زمان لازم برای آن را هم به سادگی از درس هفتم یعنی مهان شهر ما گرفتم.

طرح درسی که روایت اجرای آن را در ادامه می‌خوانید مربوط به چهار جلسه‌ی آموزشی است که یک تکلیف خانه هم همراه دارد. این روایت از دو قسمت تشکیل شده است؛ قسمت اول به متن شعر آرش کمانگیر سروده‌ی سیاوش کسرایی می‌پردازد (به جای متن درس کتاب) و قسمت دوم متمرکز بر تصویرخوانی داستان آرش کمانگیر از روی تصویرسازی فرشید مثقالی است (به جای قسمت تصویرخوانی این درس از کتاب).


شروع از شعر: «زندگانی شعله می‌خواهد، صدا سر داد عمو نوروز»

۱. خواندن متن شعر

درس ششم فارسی چهارم دبستان، ماجرای آرش کمانگیر است. در این درس تنها چند سطر از شعر آرش کمانگیر سیاوش کسرایی آمده، اما حیفم آمد بچه‌ها داستان آرش را بدون تماس مستقیم با شعر بخوانند. این شد که نسخه‌ی کوتاه‌تری از شعر را با کمک کتاب «آرش کمانگیر» از کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، برایشان آماده کردم.

در شروع اولین جلسه به بچه‌ها گفتم می‌خواهم شعری را برایشان بخوانم که از وقتی هم‌سن آنها بودم تا همین الان یکی از شعرهای محبوبم بوده است. توضیح دادم که بعضی قسمت‌های شعر سخت است و ممکن است متوجه نشوند اما سعی کنند مثل یک قصه به آن گوش دهند و اگر جایی را متوجه نشدند، بقیه‌ی قصه را بشنوند. خیالشان را راحت کردم که بعد از این باز هم شعر را می‌خوانیم تا همه، همه جای آن را متوجه شوند.

بار اول که شعر را خواندم قرار بود فقط گوش بدهند. خواندن شعر را با حرکات دست، بازی با لحن و استفاده از مکث و غیره همراه کردم و حالتی نمایشی به آن دادم تا گوش دادن به شعری آن قدر طولانی (حدود ۱۴۰ سطر) شدنی‌تر شود. تا آخرگوش دادند.

۲. شکل دادن به تصویر کلی

می‌خواستم قبل از این که وارد جزئیات شعر شویم مطمئن شوم کلیت ماجرا را همه فهمیده‌اند. در عین حال می‌دانستم هیچ کس کل شعر را متوجه نشده، بنابراین سعی کردم کمک کنم همه با هم پازلی را کامل کنند که هر تکه‌اش یک قسمت از داستان را می‌سازد. «شعر چه طوری شروع می‌شد؟» به عمو نوروز اشاره کردند که برای بچه‌ها قصه می‌گفت. پرسیدم: «قصه از چه روزگاری بود؟» یکی گفت: «جنگ بود». و یکی دیگر کامل کرد: «روزگار بدی بود، هیچ‌کس نمی‌خندید». «بعد چی شد؟» و یک نفر درباره‌ی تعیین مرز با تیر گفت. خواستم نشانی بدهد که از کجای شعر این را فهمیده است، و این سطرها را (با کمک) خواند:

آخرین فرمان، آخرین تحقیر
مرز را پرواز تیری می‌دهد سامان
گر به نزدیکی فرود آید
خانه هامان تنگ،
آرزومان کور.
ور بپرد دور...
تا کجا؟ تاچند؟
آه ! کو بازوی پولادین و کو سرپنجه‌ی ایمان؟

اینجا دیگر به من مهلت ندادند که سوال بعدی را بپرسم. یک نفر ادامه داد: «بعد آرش داوطلب شد». و یک نفر که بخش‌هایی از شاهنامه را حفظ است، بلافاصله سعی کرد جایی را که آرش خودش را معرفی می‌کند بخواند:

منم آرش، سپاهی مرد آزاده!
برای آزمون تلخ دشمن، اینک آماده!
در این پیکار
در این کار
دل خلقی است در مشتم.
امید مردمی خاموش هم پشتم.
کمان کهکشان در دست
کمانداری کمانگیرم
شهاب تیزرو، تیرم
مرا تیر است آتش‌پر
مرا باد است فرمان‌بر!

خوشحال بودم که قبل از پرداختن به جزئیات شعر، فرصتی پیش آمده که دوباره بعضی بخش‌های مهم شعر را بخوانیم. «خب پس، آرش داوطلب شد و از کوه بالا رفت که تیر را بیندازد. بعد چه اتفاقی افتاد؟» اینجا با توجه به پیچیدگی محتوایی هیچ‌کس دقیقا نمی‌دانست چه اتفاقی افتاده بود. ولی با تکه‌تکه‌ی حرف‌های خودشان و کمک من به اینجا رسیدند که «جان خود در تیر کرد آرش» و کسی پیکر او را روی کوه پیدا نکرد. یکی از بچه‌ها این قسمت را این طوری تمام کرد:‌ «ولی تیر خورد به درخت گردو و مرز ایرانشهر و تورانشهر معلوم شد».

۳. جلب توجه به جزئیات فرمی و محتوایی

به بچه‌ها گفتم حالا که قصه را می‌دانند، وقت این است که کمی دقیق‌تر به شعر نگاه کنیم. به هر کس یک کپی از شعر را دادم و شروع کردم تکه‌تکه از روی متن خواندن. تا قبل از «زندگانی هیمه می‌خواهد» را با شمرده شمرده خواندن، استفاده از حرکات (تاب نرم رقص ماهی در بلور آب) مستقیم گفتن معنی بعضی کلمات (مثل خاراسنگ)، حدس زدن (زر)، ارجاع به کلمات قبلی که خودشان می‌دانستند (مثلا بیفروزیش، در حالی که از قبل با روشنی‌افروز آشنا بودند) و گفتن این که مخفف است تا کاملش را پیدا کند (ورنه) گذراندیم. چون تاکیدم روی قصه بود‌، می‌خواستم از این مقدمه‌ی هرچند مهم کمی سریع‌تر بگذریم تا توجه بچه‌ها را از دست ندهم. البته در همین قسمت توجه بچه‌ها را به تصویرسازی ابتدای شعر (کلبه در شب برفی، آتش درون کلمه و بچه‌هایی که دور آتش جمع شده و به قصه‌ی عمو نوروز گوش می‌دهند) جلب کردم.

به هیمه که رسیدیم، خواندن شعر را متوقف کردم و واژه‌نامه‌ها را بین گروه‌ها پخش کردم. بچه‌ها قبلا کار با واژه‌نامه را تمرین کرده بودند. سه سری دو جلدی فرهگ فشرده‌ی سخن داشتیم که یک جلد الف-ژ بود و جلد دیگر س-ی. هیمه را همراه با کلمات دیگری در دو ستون روی تخته نوشتم و از بچه‌ها خواستم با توجه به جلدی که در اختیار دارند ستون مناسب را انتخاب و معنی کلمات آن را پیدا کنند. بقیه‌ی کلمات اینها بودند: سیه، چیره، پیکار، سامان، پولادین، بحر، سوگند. باز هم کلماتی وجود داشت که بچه‌ها معنی آنها را نمی‌دانستند اما چون اولین تجربه‌ی خواندن شعری خارج از کتاب درسی بود، نمی‌خواستم خیلی برایشان سخت شود.

همین طور که با شعر جلو می‌رفتیم، بچه‌ها هر جا لازم بود معنی کلمه‌ای را که پیدا کرده بودند می‌گفتند. کلمات دیگر را هم یا از بعضی که می‌دانستند می‌خواستم بگویند (خاموش، ویران، خروشان، خلق،…)، یا در مورد کلمات مرکب از همه می‌خواستم با جدا کردن بخش‌های معنی‌دار کلمه از هم‌، معنی آن را حدس بزنند (مثلا چشم‌خانه یا پی‌جو). در هر قسمت وقتی مطمئن می‌شدم معنی کلمات را فهمیده‌اند می‌خواستم معنای کلی آن قسمت را هم به زبان خودشان بگویند. جاهایی که لازم بود، خودم هم معنا را کامل می‌کردم. مثلا در قسمت «زندگانی شعله می‌خواهد» یا «با دهان سنگ‌های کوه آرش می‌دهد پاسخ» لازم شد خودم پررنگ‌تر وارد شوم. در این میان، هم‌چنان روی رفت و آمدهای بین کلبه و محل وقوع داستان آرش تاکید می‌کردم.

در پایان شعر، وقتی خواندم «کودکان دیری است در خوابند/ در خواب است عمو نوروز»، قدمی پیش آمدم و در حالی که نه به متن شعر بلکه به چشم‌های بچه‌ها نگاه می‌کردم، گفتم: «می‌گذارم کنده‌ای هیزم در آتش‌دان» و با دست هیزم فرضی را در آتش‌دان فرضی گذاشتم و شعر را تمام کردم: «شعله بالا می‌رود پر سوز!» و امتداد دستم را مثل آتشی که شعله می‌گیرد بالا بردم. یکی از بچه‌ها گفت «ااا این همون شعله‌ایه که عمو نوروز اون اول می‌گفت!» و یکی از بچه‌ها که از حرکات دست من چشم برنمی‌داشت با هیجان گفت «فهمیدم فهمیدم! شما خودتون داشتین همه اینا رو می‌گفتین! عمو نوروز قصه‌ی آرشو می‌گفت ولی کلبه و همه‌ی اینا رو شما داشتین می‌گفتین!» چه چیزی دلگرم‌کننده‌تر از این اگر که سال‌ها بعد وقتی گرفتار روزگار تلخ و تاری بودند -که دور باد- با دهان سنگ‌های کوه و با صدای من، شعری در گوششان بدهد امید و بنماید راه.

۴. ایجاد اتصال با دنیای بیرون

خواندن شعر که تمام شد با کمک ویدیو پروژکتور نقشه‌ای را نشانشان دادم که می‌گفت توران دقیقا کجای جهان امروز می‌شود، و بعد جیحون را نشانشان دادم و یکی یکی اسم بردند که از مرز کدام کشورها می‌گذرد. زنگ خورد. تا اینجای فرآیند روی هم دو زنگ طول کشید.

در طول زنگ تفریح عده‌ای از بچه‌ها پای نقشه جمع شدند و جاهای مختلف را روی آن پیدا کردند. یکی از بچه‌ها گفت «ولی خوب شدا، خونه‌هاشون تنگ نشد آرزوشون کور نشد.» یکی را دیدم که داشت برای خودش از روی شعر رپ می‌خواند و البته حاضر نشد همان را برای کلاس بخواند. یکی دیگر از من پرسید که وقتی بچه بودم چقدر طول کشید شعر را حفظ کنم. یک نفر هم وقتی همه رفتند با شعرش پیش من آمد و خواست وقتی از روی شعر می‌خواند به او گوش دهم و در خواندن جاهایی که بلدشان نیست، کمکش کنم.

تکلیف خانه‌ی بچه‌ها این بود که هر یک از این سرجمله‌ها را تا حداقل یک بند ادامه دهند:

  • یک چیزی که درباره‌ی داستان آرش کمانگیر دوست داشتم این است که …
  • یک سوال که بعد از خواندن داستان آرش کمانگیر دارم این است که…

جلسه‌ی بعدی را مستقیم به متن کتاب درسی و درک مطلب صفحه‌ی بعدش پرداختیم، که بسیار سریع پیش رفت. دو جلسه‌ی بعدی از این طرح درس ولی همان‌طور که پیش‌تر گفتم بر تصویرخوانی متمرکز بود. روایت این دو جلسه را می‌توانید در آرش کمانگیر (۲)‌ بخوانید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *